کژی، با دانش راست می شود . [امام علی علیه السلام]
پنج شنبه 86/6/29 ساعت 9:49 صبح
سلام
سلامی به رسم عشق و دوستی
امیدوارم که در سلامت کامل باشید و همه ایام به کامتون باشه
کودک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم !
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می شد خواند امــا
اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم کـــــــه
سکوت کرده ایم سکوت "پر" بهتر از فریاد "توخالی" نیست؟
فکر می کنیم کسی هست که سکوت ما را بشکند اما افسوس کـــه انتظار
بی فایده است.
آنقدر از گذشته ات سرافکنده ای که نمی توانی به آینده بیاندیشی و آنقـدر
از جام نفس، سرکشیدی که جایی برای خدا نگذاشتی .
آنقدر در زندگی دویدی که آخر هم بدهکار شدی .
چه شد که دلپاک آمدی و روی سیاه خواهی رفت؟!
حال تویی و روزنه ی امید بخشش پروردگارت
اویی که سالهاست فراموشش کرده ای اما او باز هم تو را
می خواند :
حی علی خیر العمل
التماس دعـــــــــا
نوشته شده توسط: چکاوک
دوشنبه 86/6/5 ساعت 7:42 عصر
سلام
سلامی به پاکی و زلالی رنگ بیرنگ دوستی و به شمیم خوش شب بوهای باغ عشق
فرا رسیدن میلاد با سعادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) را به همه شما دوستان تبریک عرض میکنم و ایام خوشی را برایتان آرزومندم .
یه واقعیتی را در جائی خواندم که برایتان مینویسم تا نظر شما چی باشه؟
مردی برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد.
رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت:
شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین.....
مرد جواب داد: اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!
رئیس هیئت مدیره گفت: متأسفم.
اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.
نمیدونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه.
تصمیم گرفت به سوپر مارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره.
یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه.
این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت.
مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه.
در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد.
به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت ...
پنج سال بعد......... مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده ی خانواده اش برنامه ریزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره.
به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: من ایمیل ندارم.
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین.
میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟ مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.
نتیجه های اخلاقی:
1. اینترنت چاره ساز زندگی نیست.
2. اگه اینترنت نداشته باشی و سخت کار کنی، میلیونر میشی.
درجواب این نوشته به من میل نزنین، من دارم ایمیلم رو میبندم تا برم گوجه فرنگی بفروشم!!!!
با آرزوی بهترین آرزوها برای شما دوستان ... خدانگهدار
نوشته شده توسط: چکاوک
دوشنبه 86/5/29 ساعت 7:11 عصر
به نام خالق زیباییها
سلام
سلامی به زیبائی تمام زیبائی ها و به رسم عشق و دوستی
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای میسازیم
که در ان همواره اول صبح
به زبانی ساده مهر تدریس کنند
و بگویند خدا خالق زیبا یی
وسراینده عشق
افریننده ماست
مهربا نیست که ما را به
نکویی
دانایی
زیبایی
وبه خود می خواند
جنتی دارد نزدیک زیبا و بزرگ
دوزخی دارد -به گمانم-
کوچک وبعید
در پی سودائی ست که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای میسازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
وریاضی با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
ونخوانند کسی را حیوان
ونگویند کسی را کودن
ومعلم هر روز
روح را حاضر وغایب بکند
وبجز ایمانش هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار قلب خالی نشود از احساس
درسهایی بدهند
که بجای مغز , دلها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ جنگ را بردارند
در کلاس انشاء
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا کسی بعد از این
باز همواره نگوید هرگز
وبه آسانی همرنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پائیز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
وعبادت را در خدمت خلق
کار را در کندو
وطبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشدکه شبی چندین بار
همه تکرار کنیم:
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم با قیست
باز همراه شما مدرسه ای میسازیم
که در آن آخر وقت به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
وبگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
مواظب خودتون باشید
و همیشه لبخند بزنید!!!
نوشته شده توسط: چکاوک
i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدیدهای امروز:: :: بازدیدهای دیروز:: :: درباره خودم :: :: لینک به وبلاگ :: :: اوقات شرعی ::
:: لینک دوستان من ::
:: آرشیو :: آرشیو دو :: وضعیت من در یاهو:: :: خبرنامه ::
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
36329
2
1
آرشیو یک
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385