• وبلاگ : قطره اي از دريا
  • يادداشت : بيزار از دورنگي و ريا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + تندر 

    سلام چكاوك جان به قول حديث خسسسسسسسسته نباشي

    سلام

    چکاوک عزيز :

    چو قسمت ازلي بي حضور ما کردند

    گر اندکي نه بوفق رضاست خرده مگير

    همه ايوان و صحن خانه خاموش
    همه ديوارها در هم شكسته
    به هر طاقش تنيده عنكبوتي
    به روي سقف گرد غم نشسته
    چنين ويرانه افتاده ست و بي كس
    خدايا اين همان كاشانه ي ماست ؟
    درين تنهايي بي آشنايش
    مگر تصويري از افسانه ي ماست ؟
    غريب افتاده در آن پاي ديوار
    ملول و زار و عريان داربستي
    بر آورده ست سوي آسمان ها
    به نفرين سپهر پير دستي
    در اصطبلش ستور شيهه زن كو ؟
    تنورش مانده بي آتش زماني ست
    نمانده كس درين تنهايي تلخ
    كه خود افسرده از خواب گراني ست
    به شب اينجا چراغي نيست روشن
    به روز اينجا نمانده هاي و هويي
    دريغا مانده از آن روزگاران
    شكسته بر كنار رف سبويي
    در اينجا زادم از مادر زماني
    مرا اين خانه مهد و آشيان است
    نخستين آسماني را كه ديدم
    خدا داند كه خود اين آسمان است
    چه شب ها مادرم افسانه مي گفت
    از آن گنجشك آشي ماشي و من
    به روياهاي شيرين غرقه بودم
    نشسته محو گفتارش به دامن
    چه شبهايي كه رويا زورقم را
    كنار زورق مهتاب مي راند
    د. گوشم بر ترانه ي دلنشيني
    كه تنها دختر همسايه مي خواند
    ستاره سر زد و بيدار بودم
    دپاي رخنه ي ديوال حولي
    هنو در انتظار يار بودم
    چه روزاني كه با طفلان همسال
    به كوچه اسب چوبي مي دواندم
    به زير آفتاب بامدادان
    به روي بام كفتر مي پراندم
    تهي افتاده اينك آشيان شان
    به سان پيكري بي زندگاني
    كبوترها همه پرواز كردند
    به رنگ آرزو هاي جواني

    چکاوک عزيز : همه ما مسافرهايي در گذر از زندگي هستيم ، خوش به حال کسي که آمد وگوشهايش صداي دل را نشنيد، خوش به حال کسي که به روز مرگي زندگي عادت کرد ، خوش به حال کسي که فقط وفقط در زندگي فکرش به آب وناني بود وگذري از عمر

    ميدونم خيلي سخته که آدم نداي دل رو بشنوه ونتونه با دل همراه بشه

    چه ميشود کرد ....

    ما رو از گذر عمر چار ه اي نيست

    ما زنده ايم پس بايد زندگي کنيم وروزها رو بگذرونيم

    ميدوني با برداشتن اين کوله بار که تو برداشتي ورفتن به نا کجا آباد هم نميشه دل رو آرامش داد بايد ماند ...

    بايد ساخت

    وبايد دل رو رها کرد تا ....با مهر براي خودش لحظه لحظه ها رو معنا کنه

    ميشه با خاطرات خوب زندگي کرد ....

    ميشه از خاطرات خوب براي دل کلبه اي ساخت وگاهي براي تمدد اعصاب بهش پناه برد ولي هيچوقت نميشه کوله باري برداشت ورفت

    چون اين رفتن به هم ريختني رو به دنبال داره که خودش مخل آسايشه

    برات آروزي آرامش روح رو آرزو دارم موفق باشي وهميشه قلبت به عشق ومهرباني

    بتپد.....

    من حرفاي دلم رو اينجا ها ميزنم

    http://a_day_at_a_time.parsiblog.com/

    http://biabama.parsiblog.com/

    $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });