• وبلاگ : قطره اي از دريا
  • يادداشت : کاش در دهکده عشق فراواني بود
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مريم 
    وبلاگ قشنگي داريد . هركسي مي تونه از نوشته هاي اون استفاده كنه و در زندگي ازش استفاده كنه . مخصوصا جملاتي كه با بحث هاي روانشناسي ارتباط داره مثل موفقيت و غيره . دعا مي كنم موفق باشيد .
    + محمد 
    نرگس عزيز خوش آمدي . انشالله اين روزهاي مبارك بر تو و خونوادت هم مبارك و ميمون باشه . خوشحالم كردي . ممنون
    + نرگس 

    چكاوك عزيز و بزرگوار ميدونيد كي هستمميدونيد

    عيدهاتونم مبارك

    + نرگس 

    اين روزها ، آرزو مي كنم :

    اي كاش در كوچه هاي كودكي مي ماندم ،

    اي كاش سايه ها از ذهنم رخت بر مي بستند ،

    و اي كاش مي توانستم سكوت غم انگيز صحراي دلم را بشكنم .

    غوطه ور در اين افكار ، ناگاه به خود مي آيم :

    همه رفته اند ، و من تنها مانده ام ،

    بهت زده و حيران ، در وسط اتاق مي ايستم ،

    چه سكوت غمباري !

    پارچه هاي سياه روي ديوارها و گل هاي خشك و پژمرده ،

    خبر از فصل جدايي و نيستي مي دهد .

    آه ، ديگر آفتابي نيست كه هر صبح با طلوع خود ، مرا بيدار كند ،

    ديگر كسي نيست تا گرد و غبار دل ابري ام را ، پاك كند ،

    ديگر كسي نيست تا مرا با نگاهش ،بدرقه كند ،...

    + نرگس 

    سلام چكاوك عزيز وبلاگ خوب و پر محتوايي داريد

    اميدوارم هميشه شاد ، سلامت ، پويا و موفق باشيد

    نيايش

    وقتي ، قلبم از غصه پر مي شود ،وقتي بغض هايم پشت سر هم مي شكند ،

    و من نمي توانم اشكهايم را مخفي كنم ، وقتي انتظارهايم به پايان نمي رسد ،

    و زماني كه تحملم تمام مي شود ،آن وقت است كه به تو نياز دارم ،

    آن وقت است كه تو را صدا مي زنم ، تو را مي خوانم و تو را آه مي كشم ، آه ، آه...

    اي پروردگار مهربانم ،

    اي مونس شبهاي تارم و اي همدم روزهاي تنهايي ام!

    آن زمان كه من در زندگي شكست خوردم ‍، وهمه چيز و همه كس ،

    با من پيمان تنهايي بستند ، تنها اميدم تو بودي .

    زماني كه تاب و توان از من گريخت ، و من ديگر ياراي ايستادن نداشتم ،

    تنها تو بودي كه به ياريم شتافتي و مرا از فكر تنهايي و بي مقصدي نجات دادي.

    پس بگذار بگويم كه : بي انديشه ي تو خداوندا نتوانم زيست.

    ، وقتي گره ي تك تك بغض هايم را باز مي كني ، خداوندا

    وقتي دانه دانه اشكهايم را پاك مي كني،

    و يكي يكي غصه ها را از دلم بر مي داري،

    همه ي نا اميدي هايم ، اميد مي شود

    + نرگس 

    خاطراتم را ،

    با زنجيري از پيچك ها ، به هم مي پيوندم ،

    در گلبرگ هاي مريم ،

    و با قطره هاي شبنم ،

    مي نويسم و هديه مي كنم ،

    اي كاش مي شد ،

    روزي به باغ شقايق هاي وحشي رفت ،

    و راز دل را ، با غمخواران مهربان گفت ،

    + لاله 

    سلام چكاوك عزيز ...

    حالتون چطوره؟

    اميدوارم كه شاد و سلامت و پيروز باشيد

    يه متن قشنگ ديدم كه فكر كردم خوشتون مياد ...البته ميدونم كه بايد راجع به موضوع وبلاگتون مينوشتم ....ولي خب شما به بزرگي خودتون منو ميبخشيد ...من ميدونم

    من مرغ كور جنگل شب بودم

    باد غريب ،محرم رازم بود

    چون بار شب به روي پرم ميريخت

    تنها به خواب مرگ نيازم بود

    هرگز ز لابلاي هزاران برگ

    بر من نمي شكفت گل خورشيد

    هرگز گلابدان بلور ماه

    بر من گلاب نور نمي پاشيد

    من مرغ كور جنگل شب بودم

    برق ستارگان شب از من دور

    در چشم من كه پرده ظلمت داشت

    فانوس دست رهگذران بي نور

    من مرغ كور جنگل شب بودم

    در قلب من هميشه زمستان بود

    رنگ خزان و سايه تابستان

    در پيش چشم من همه يكسان بود

    مي سوختم چو هيزم تر در خويش

    دودم به چشم بي هنرم ميرفت

    چون آتش غروب فرو مي مرد

    تنها سرم به زير پرم ميرفت

    يك شب كه باد ، سم به زمين ميكوفت

    وز يال او شراره فرو ميريخت

    يك شب كه از خروش هزاران رعد

    گويي كه سنگپاره فرو ميريخت

    از لابلاي توده تاريكي

    دستي درون لانه من لغزيد

    وز لرزه اي كه در تن من افكند

    بنياد آشيانه من لرزيد

    يكدم فشار گرم سر انگشتش

    چون شعله، بالهاي مرا سوزاند

    چون پنجه اش به روي تنم لغزيد

    قلب من از تلاش تپيدن ماند

    غافل ، كه در سپيده دم اين دست

    خورشيد بود و گرمي آتش بود

    با سرمه اي دو چشم مرا وا كرد

    اين دست را خيال نوازش بود

    زان پس شبان تيره بي مهتاب

    منقار غم ،به خاك نماليدم

    چون نور آرزو به دلم تابيد

    در آرزوي صبح ،نناليدم

    اين دست گرم ...دست تو بود اي عشق

    دست تو بود و آتش جاويدت

    من مرغ كور جنگل شب بودم

    بينا شدم به سرمه خورشيدت...

    در ضمن اينو بگم كه هيچوقت نتونسته ام انشاي خوبي بنويسم

    پس بناچار براي بيان حرفهام به اشعار و سخنان بزرگان متوسل ميشم.....

    فاطي ز علائق جهان دل بركن

    از دوست شدن ،به اين و آن دل بركن

    يك دوست كه آن جمال مطلق باشد

    بگزين تو و از كون و مكان دل بركن

    پس دوست خوبم ...بيا تا سعي كنيم كه اين شعر را سر لوحه خود قرار دهيم و خويش را شايسته دوستي جمال مطلق بنماييم كه ...

    تا دوست بود تو را گزندي نبود

    تا اوست ،غبار چند و چوني نبود

    بگذار هر آنچه هست و او را بگزين

    نيكوتر ازين دو حرف پندي نبود

    در پناه حضرت دوست باشيد..........

    لاله...