سلام چكاوك عزيز ...
حالتون چطوره؟
اميدوارم كه شاد و سلامت و پيروز باشيد
يه متن قشنگ ديدم كه فكر كردم خوشتون مياد ...البته ميدونم كه بايد راجع به موضوع وبلاگتون مينوشتم ....ولي خب شما به بزرگي خودتون منو ميبخشيد ...من ميدونم
من مرغ كور جنگل شب بودم
باد غريب ،محرم رازم بود
چون بار شب به روي پرم ميريخت
تنها به خواب مرگ نيازم بود
هرگز ز لابلاي هزاران برگ
بر من نمي شكفت گل خورشيد
هرگز گلابدان بلور ماه
بر من گلاب نور نمي پاشيد
من مرغ كور جنگل شب بودم
برق ستارگان شب از من دور
در چشم من كه پرده ظلمت داشت
فانوس دست رهگذران بي نور
من مرغ كور جنگل شب بودم
در قلب من هميشه زمستان بود
رنگ خزان و سايه تابستان
در پيش چشم من همه يكسان بود
مي سوختم چو هيزم تر در خويش
دودم به چشم بي هنرم ميرفت
چون آتش غروب فرو مي مرد
تنها سرم به زير پرم ميرفت
يك شب كه باد ، سم به زمين ميكوفت
وز يال او شراره فرو ميريخت
يك شب كه از خروش هزاران رعد
گويي كه سنگپاره فرو ميريخت
از لابلاي توده تاريكي
دستي درون لانه من لغزيد
وز لرزه اي كه در تن من افكند
بنياد آشيانه من لرزيد
يكدم فشار گرم سر انگشتش
چون شعله، بالهاي مرا سوزاند
چون پنجه اش به روي تنم لغزيد
قلب من از تلاش تپيدن ماند
غافل ، كه در سپيده دم اين دست
خورشيد بود و گرمي آتش بود
با سرمه اي دو چشم مرا وا كرد
اين دست را خيال نوازش بود
زان پس شبان تيره بي مهتاب
منقار غم ،به خاك نماليدم
چون نور آرزو به دلم تابيد
در آرزوي صبح ،نناليدم
اين دست گرم ...دست تو بود اي عشق
دست تو بود و آتش جاويدت
من مرغ كور جنگل شب بودم
بينا شدم به سرمه خورشيدت...
در ضمن اينو بگم كه هيچوقت نتونسته ام انشاي خوبي بنويسم
پس بناچار براي بيان حرفهام به اشعار و سخنان بزرگان متوسل ميشم.....
فاطي ز علائق جهان دل بركن
از دوست شدن ،به اين و آن دل بركن
يك دوست كه آن جمال مطلق باشد
بگزين تو و از كون و مكان دل بركن
پس دوست خوبم ...بيا تا سعي كنيم كه اين شعر را سر لوحه خود قرار دهيم و خويش را شايسته دوستي جمال مطلق بنماييم كه ...
تا دوست بود تو را گزندي نبود
تا اوست ،غبار چند و چوني نبود
بگذار هر آنچه هست و او را بگزين
نيكوتر ازين دو حرف پندي نبود
در پناه حضرت دوست باشيد..........
لاله...