لابلاي اين هياهوي خموش
دفتر شعر خزان را يك نسيم برگ ميزنه
پولك نقره اي اين بار ديگه لبخند ميزنه
شوق مهتابي جاده زير پا داره فرياد ميزنه
چه كسي ميخواد كه قسمت بكنه مهربوني را ميان لحظه ها