• وبلاگ : قطره اي از دريا
  • يادداشت : زبان دل - زبان محبت زباني جهاني است
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + تندر 

    سلام چكاوك جان خسته نباشي من تندر هستم خوشحالم كه ميبينمت راستي گفته باشم من اون تندري كه بي ادب بود نيستم به همه دوستان سلام منو برسون

    + وندا 

    سلام

    ميبينم كه پرسپوليسي شديد !

    ولي يادتون باشه استقلال سرور و سالار..

    سلام سلام وسلام

    پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نيستم . تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي

    پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب مي دانم . اما گاهي پرنده ها و انسان ها را اشتباه مي گيرم

    انسان خنديد و به نظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممكن بود

    پرنده گفت : راستي ، چرا پر زدن را كنار گذاشتي ؟

    انسان منظور پرنده را نفهميد ، اما باز هم خنديد

    پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است . انسان ديگر نخنديد . انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي كه نمي دانست چيست . شايد يك آبي دور ، يك اوج دوست داشتني.

    پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن از يادشان رفته است . درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود

    پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش به يك آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد

    آن وقت خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت و گفت : يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود . اما تو آسمان را نديدي.

    راستي عزيزم ، بال هايت را كجا گذاشتي ؟

    انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس كرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست

    + سوسن 

    سلام به مهربوني و كسي كه مهربوني و بزرگواري هيچ وقت فراموشش نميشه. خوشحالم بعد مدتها كه اومدم با اين همه تغيير روبرو شدم. مثل هميشه موفق و مثل هميشه قلم توانا. تو اين روزگار با اين همه دغدغه فقط يه چيز كه مي تونه ما رو از روزمرگيها و فشارهاش رها كنه .اونم اينه كه باور كنيم ميشه دوست داشت و دوست داشته شد .

    تو روابطمون دنبال حساب و كتاب نباشيم .صادقانه باتمام وجود عشق بورزيم .و به ديگران هم ياد بديم .

    مي دونيد پدر مهربون تنها چيزي كه انتهايي و پاياني براش وجود نداره همين محبته .هر چقدر بيشتر ابرازش كني بيشتر به ماهيت حقيقي خودت نزديك ميشي .بيشتر به حقيقت وجودي خودت شبيه ميشي.

    شايد نبايد خيلي از روزگار شكايت كرد، بلكه بايد از آدمهاي اون

    روزگار گله كرد كه اونقدر غرق تو ماديات شدن كه چشمها رو

    به روي قشنگياي واقعي بستن.چشمها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد.در پناه اون مهربون ازلي.

    + آرزو 
    سلاممممممم. وقت بخير دوست عزيز. ممنون كه خبرم كردي ........ يه وقتايي هم هست كه عشق ما رو از رسيدن به افسانه هاي شخصي باز ميداره . اونوقت تكليف چيه دوست عزيز؟