سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حکمت گمشده مؤمن است، پس باید آن را بطلبد؛ حتی اگر در دست شروران باشد . [امام علی علیه السلام]

 
قطره ای از دریا

i بیزار از دورنگی و ریا

پنج شنبه 84/3/19 ساعت 8:55 عصر

 

بنام تنها خالق هستی

 

مسافر کوی عشق

 می خواهم از دیار شما سفر کنم و به کوی عشق بروم ، می خواهم بجائی بروم که حرف مرا بفهمند .

جائی که دروئی ، دروغگوئی ، ریا و ............... نباشد .

آری دیگر از دیار شما خسته شده ام شما هائی که مرا تنها گذاشتید و رفتید ولی برای این سفر طولانی سفری که اصلاً نمی دانم از کجا شروع می شود و به کجا ختم خواهد شد را شروع خواهم کرد .

اصلاً نمی دانم یک چنین جائی وجود دارد یا نه ؟

ولی من آنقدر می گردم تا کوی عشق را پیدا کنم .

اگر به آن سرزمین برسم ، به کوی عشق برسم در آنجا دیگر کسی از من فرار نخواهد کرد و در آنجا کسانی هستند که مرا با قلبشان دوست داشته باشد.

وای خدای من یعنی من به این سرزمین خواهم رسید به سرزمینی که عشق یک طرف نباشد فقط من دوستش نداشته باشم او نیز مرا دوست داشته باشد باورم نمی شود ولی می دانم که یک چنین جائی وجود دارد ولی سختیهای زیادی در این راه باید متحمل شوم .

در این راه چه توشه ای باید با خود بردارم ، چی چیزی در این راه نیاز دارم ، نمی دانم ؟

ولی دلم نمی خواهد چیزی با خودم در این راه بردارم اما می دانم که به یک سری لوزام احتیاج دارم سعی می کنم توشه سبک برای این راه که راه عشاق است بردارم .

خیلی دیر شده است باید بروم ، باید آماده سفر شوم ، سفری دور ، دراز ، پر از مشکلات ، سختی ها و .................

در این راه می خواهم که تنها و بی یاور بروم تنهای تنها .

در این راه نیازی به همراه ندارم و احساس تنهائی نمی کنم .

خدایا کمکم کن تا به این دیار برسم .

یک پارچه چهار گوش برداشتم باید زودتر آماده سفر شوم در داخل آن یک پیاله و تکه ای نان گذاشتم و بر دوش خود قرار دادم و آماده سفر هستم همین توشه اندک برای سفر من کافیست .

خسته از این دنیا ، مردمانش که همه دورنگ هستند ، می خواهم به دنیای یک رنگی بروم به دنیای عشق و صفا ، دنیای که صداقت و درستی ، راستی در آن است .

با کسی خداحافظی نمی کنم بلند می شوم از این شهر پر از هیاهو دور شوم و به سکوت آرامش بروم .

بدون خداحافظی از خانه خارج شدم در حالی که بر پشتم کوله ای داشتم ، خیلی رفتن از این دیار درونگ برایم سخت هست گرچه خیلی مرا اذیت کردند .

در دنیای دورنگ شما قلبم را شکستند ، کمرم خم شد ، حرفهایم را که از خود گفتم باور نکردند و خواستند ببینند که در پس این نوشته های پر احساس چه کسی است و دیدند و رفتند و با رفتنشان تمام وجودم آتش گرفت و اشک در چشمانم برای همیشه حلقه زد ...................

خواهش می کنم دیگر این سفر را باور کنید و مرا که با شما صادق هستم همراهی کنید و گمان نکنید که من هم مثل خیلیها دروغ می گویم .

بجائی می خواهم بروم که شما ها نباشید ، درست است که قلبم و کمرم را شکستید ولی چه کنم که این دل ساده من از زخمهائی که بر آن زدید باز شما را دوست دارد و شما را بخود می خواند من به او گفتم که بیا برویم از این دنیا ولی او هیچ به این حرفها گوش نمی دهد , اسیر شماها است ولی من با هر سختی که است از شما او را جدا خواهم کرد و به کوی عشق خواهم برد .

پاهایم یاریم نمی کند ، گوئی چون کوهی شده اند ولی من خواهم رفت چرا که تصمیم خودم را گرفته ام و به این دیار می روم چه با پا چه بی پا .

چرا که دانسته ام اینجا جای برای من و دلم نیست .

دلم بچه گی می کند و حرف گوش نمی دهد ولی افسارش را چون اسبی که سرکش است می گیرم و از این دیار می برم .

تمام موهای سرم را شما ها سپید کردید و بر صورتم چین انداخته اید دیگر کافیست باید بروم دلم برای همه شما تنگ می شود ، دوستتان دارم .

اشک امان مرا همیشه می برد ، در این سفر فقط اشک دریا و یاس سپید با من همسفر هستندحال با کوله اندک از خانه خارج شدم و در را پشت سرم بسته ام ولی از کدام سمت باید بروم ؟

نمی دانم ولی باید جائی بروم بسمتی بروم که از مردم خالی باشد باید از شهر دور شوم آری پس سمت کوه حرکت خواهم کرد .

حرکت خودم را آغاز کردم بسمت کوه حرکت کردم شیب تندی دارد نفسهام به شماره افتاده است ....

تقریبا از شهر دور شده ام ولی هنوز شهر را می بینم دلم برای همه شما هائی که قلبم را شکستید و در دنیای من آمدید و رفتید تنگ می شود .

می دانید هر چی می کشم از این دلم هست که با همه ضرباتی که از شما خورده باز هم شما را دوست دارد !

برای خودم هم عجیب است ؟

احساس دلتنگی می کنم برای شما که دوستتان دارم ولی چه کنم دیگر از همه چیز از همه کس خسته شده ام .

دلم را شکستید و طوفانی در دلم به پا کردید و ابرهای باران زا را به آسمان خانه دلم آوردید و غم را در خانه دلم همدم همیشگی کردید بعضی وقتها از دست همه شماها عصبانی می شوم و از همه شماها متنفرم ولی عصبانیتم فقط برای چند لحظه است و باز سراسیمه دوباره بسوی شما می آیم و می گویم که دوستتان دارم .

وقتی که به حرفهایی که به من زدید فکر می کنم آهی جانسوز از سینه ام بیرون

می اید آهی که اگر در نزدیک من باشید شما را می سوزاند که به من می گوید دنیای تو خیلی قشنگ است اما واقعیت چیز دیگری هست .

ای کاش من هم می توانستم دنیای واقعی شما را ببینم ولی چه کنم که چشمان دلم فقط خوبی می بیند و بس !

باشد روزی خواهد رسید همه شما بدنبال من خواهید آمد اما آن زمان دیگر من نیستم و در گورستان آرام به آرامش رسیده و به خواب ابدی رفته ام .

 

                                               التماس دعا ... خدانگهدار 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()


i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 کلمات از نگاه دیگر
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
36404

:: بازدیدهای امروز::
24


:: بازدیدهای دیروز::
0


:: درباره خودم ::

قطره ای از دریا

:: لینک به وبلاگ ::

قطره ای از دریا

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

مهران
مستی من

:: آرشیو ::

آرشیو دو
آرشیو یک
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::