سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حکیم، پرسنده را شفا می دهد و فضیلتها را می بخشد . [امام علی علیه السلام]

 
قطره ای از دریا

i بیهوده زندگی نکینیم !

شنبه 84/7/16 ساعت 8:6 صبح

 

سلام

سلامی به گرمای آفتاب عالم افروز

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را به همگی شما دوستان تبریک میگم .

طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق .

 

دوست عزیز :

 

میدونی اگه فراتر از این حجاب مادی

این تن که معمولا دنبال نیازها و لذتهای محدود میگرده رو نگاه کنیم

اصلا جنسیتی وجود نداره

این پسر و دختر که ما از هم جداشون میکنیم و اینطوری نامگذاری میکنیم

همش برای خصوصیات جسمیه .

البته من منکر تفاوتهای احساسی مرد و زن نیستم !

اصلا وجود زنها سراسر زیبائی و پاکیست !

و همین سرشت پر زنهاست که مردان بزرگ میسازه !

منظورم اینه که ما همه از یک جنس هستیم و خوشحالم که هیچکدوم از شما دوستان مغرضانه به حرفای من نگاه نمیکنید و با محبت و مهربونی دست دوستی بهم میدیم .

به هر حال موفقیت و سربلندیتان را آرزو میکنم .

 

دوست عزیز:

بگذار این احساس ناب ما انسانها رو به هم و در اصل به مبدا نزدیکتر کنه و کمکمون کنه تا زیبائیهای

اطرافمون رو بهتر ببینیم .

با انسانها که همشون روی این کره خاکی غریبند مهربونتر و با گذشت تر باشیم و با خلوص تر بهشون

عشق بورزیم .

 

امیدوارم که موفق باشین

 

به قول مرد بزرگ جبران خلیل جبران :

اگر روزی بتونم گوشه تازه ای از وجود یک انسان را بهش نشون بدم خوشحالم که بیهوده نزیستم .

 

امیدوارم هیچکدوممون بیهوده زندگی نکنیم !

 

میدونین من فکر میکنم چون خدا خیلی بزرگه و ماها خیلی کوچیک

و همیشه تشنه و جویای محبت

برای همین هم خدای مهربون همونی که سرچشمه همه خوبیهاو محبتهاست

و خالق تمام زیبائیها

محبتش رو از دستای دوستانی که در مسیرمون قرار میده به وجودمون جاری میکنه .

و اینطوریه که عشق و دوستی از منبعش جاری میشه تا منو و تو بوسیله دوستانمون اونو دریافت کنیم .

نمیدونم با من هم نظر هستید یا نه؟

شاید اگه یه خورده به لحظه هائی که با بهترین دوستانت و اونائی که عاشقشون شدی نگاه کنی میبینی

که وقتی داری تو آسمون مهربونی و محبت با اونا پر میگیری  به خدا هم نزدیکتری . درسته ؟

 

به امید روزی که دیگه اصلا ریا و دروغ وجود نداشته باشه و همه زندگیها با خوشی

و بدون هیچگونه دغدغه ای و با آرامشی که وصف اون در ذهنمون نمیگنحه

بگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــذره !!!

 

آسمون چشماتون همیشه آفتابی و همه ایام به کامتون

التــــــــــــــــــــــــــــــماس دعا


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i بالاترین لذات

چهارشنبه 84/7/6 ساعت 8:24 صبح

 

سلام

سلامی به دلچسبی آفتاب زمستانی

 

میدونید میخوام با همین کلمات خودمونی باهاتون حرف بزنم .

دوستان تا حالا در باره لذات فکر کردین؟

به نظر شما بالاترین لذت چیه که شما رو برای بدست آوردنش به حرکت وا میداره؟

مطمئنم همه شما یه سری از لذات معنوی و روحانی رو میگین .

چون برای همه ما واضحه که لذتهای مادی محدودند , چه زمانی و چه کمی و چه کیفی .

درست میگم ؟

ولی به نظر من یه لذت وجود داره که همه لذتها رو به خاطر اون میخواهیم !

اون لذت اینه که :

 آدم احساس کنه یکی هست که دوستش داره .

یکی هست که خاطرشو میخواد .

یکی هست که به حرفهای نگفته قلبش گوش بده .

یکی هست که بتونه وجود پر احساسشو بفهمه .

یکی هست که ..............

 

شما فکر کنید اگه از خدا اطاعت میکنید !

اگه سعی میکنید پا در راه روشنائی بگذارید !

اگه سعی میکنید چشمتون رو به زیبائی باز کنید!

اگه سعی میکنید از تاریکی جهل بگریزید !

اگه سعی میکنید رمز کائنات رو بفهمید !

اگه سعی میکنید رسالت آسمونی تون رو با موفقیت به پایان ببرید!

اگه سعی میکنید ............

همه اونا به خاطر اینه که اون حس دوست داشته شدن از طرف خدا رو کسب کنید .

 

راستی تا حالا طعم این لذت را چشیدین؟

 

من از خودم شروع میکنم

 

من اگه یه روز بفهمم یه انسان خوب و مهربون منو دوست داره و به هر حال برام ارزش و احترام قائله , به فکر راحتی وسعادت منه , حقیقتا غرق شعف میشم و یه کمی هم مغرور و همیشه با تداعی این موضوع لحظه لحظه های عمرمو لبریز از لذت

میکنم .

یا اصلا بهتره بگم :

تمام دقایقم رنگ و بوی زندگی به خودشون میگیرند .

 

قبول دارین ؟؟؟

 

حالا اگه یه کم فراتر نگاه کنیم

چه لذتی داره اگه بفهمم پدر مهربون و سخاوتمند عالم منو دوست داره ؟

چه لذتی داره اگه بفهمم که یه خدای خوب هست که نگران منه که  مبادا به سمت تاریکی برم !

مبادا نتونم به قدر کافی از زیبائی های عالم لذت ببرم !

مبادا لحظه های عمرمو زندگی نکنم و اسیر دام تکرار بشم !!!

مبادا ...............

 

واقعا چه لذتی داره ؟

این لذت چه قیمتی داره ؟

چقدر میفروشمش؟

 

مگه من همه لذتها رو برای کسب این لذت نمیخواستم ؟

مگه نمیخواستم کسی منو دوست داشته باشه ؟

یه مهربون , یه باوفا , یه بزرگ , یه عزیز

مهربونتر , باوفاتر , بزرگتر و عزیزتر سراغ دارین؟

نمیدونم آیا این لذت رو میفروشم یا با چیز دیگه عوضش میکنم یا نه ؟

نمیدونم !!!

تو چی؟

تو میفروشیش؟

چنــــــــــــــــــــــــــــــد؟

آدمای مهربون 

رفقای همدل و همزبون

همسفرای با صفا

 منو ببخشید , کسانی که منو میشناسند , میدونند این حرفا اصلا و ابدا جنبه نصیحت نداره , و فقط یه درد دل دوستانه هست وشما رو به خودم نزدیک احساس میکنم .

آسمون زندگیتون آفتابی و همه ایام به کامتون

 

                                                 تا درودی دیگه بدرود

 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i بنی آدم اعضای یکدیگرند

شنبه 84/7/2 ساعت 9:41 صبح

 

سلام

سلامی دوباره , سلامی به سرسبزی برگهای تازه رسته , سلامی به طراوت بهار و سلامی به پاکی همه دلهای عاشق

 

: دوستان عزیز

 

نمیخوام وقتتون را تلف کرده باشم و  حرفام همه رنگ شعار به خودشون بگیره

میخوام اگه اینجا حرفی میزنیم و اگه درد و دلی میکنیم , دوستانه باشه و ما انسانها را به روح آفرینش و مبنای هستی نزدیک کنه

کمک کنه تا خودمونو بهتر بشناسیم

اگه اینطوری شد حتما شناخت و معرفتمون نسبت به افراد دور و برمون و حتی کسانی که تا به حال ندیدیمشون هم بیشتر میشه

 

میدونین ما انسانها خیلی به هم نزدیک هستیم

 

مگه پدر مهربون عالم همه ما رو از یک امت واحد خلق نکرده؟

مگه ما همه به آغوش پر مهر پدر برنمیگردیم؟

 

مگه بنی آدم اعضای یکدیگر نیستند؟

 

پس چرا اینهمه از هم دوریم؟؟؟

 

چرا اینقدر عجولانه تصمیم میگیریم و خودخواهانه قضاوت میکنیم؟

 

موفقیت و سربلندی شما از آرزوهای من هست

 

تا بعد خدانگهدار


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i رویاهای من

سه شنبه 84/6/15 ساعت 8:53 صبح

 

سلام .

 

 

من در رؤیای خود دنیایی را می بینم که در آن هیچ انسانی

 

انسانی دیگر را خوار نمی شمارد .

 

 

 

زمین از عشق و دوستی سرشار است .

 

و صلح و آرامش ، گذرگاهایش را می آراید .

 

 

 

من در رؤیای خود دنیایی را می بینم که در آن

 

همگان راه گرامی آزادی را می شناسند .

 

 

 

حسد جان را نمی گزد .

 

و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی کند .

 

 

 

سیاه یا سفید

 

از هر نژادی که هستی

 

 

 

از نعمت گسترده زمین سهم می برد .

 

هر انسانی آزاد است !

 

 

 

شور بختی ، از شرم سر به زیر می افکند

 

و شادی ، همچون مرواریدی گران قیمت

 

 

 

نیازهای تمامی بشریت را بر می آورد .

 

چنین است دنیای رؤیای من !!!


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i بیزار از دورنگی و ریا

پنج شنبه 84/3/19 ساعت 8:55 عصر

 

بنام تنها خالق هستی

 

مسافر کوی عشق

 می خواهم از دیار شما سفر کنم و به کوی عشق بروم ، می خواهم بجائی بروم که حرف مرا بفهمند .

جائی که دروئی ، دروغگوئی ، ریا و ............... نباشد .

آری دیگر از دیار شما خسته شده ام شما هائی که مرا تنها گذاشتید و رفتید ولی برای این سفر طولانی سفری که اصلاً نمی دانم از کجا شروع می شود و به کجا ختم خواهد شد را شروع خواهم کرد .

اصلاً نمی دانم یک چنین جائی وجود دارد یا نه ؟

ولی من آنقدر می گردم تا کوی عشق را پیدا کنم .

اگر به آن سرزمین برسم ، به کوی عشق برسم در آنجا دیگر کسی از من فرار نخواهد کرد و در آنجا کسانی هستند که مرا با قلبشان دوست داشته باشد.

وای خدای من یعنی من به این سرزمین خواهم رسید به سرزمینی که عشق یک طرف نباشد فقط من دوستش نداشته باشم او نیز مرا دوست داشته باشد باورم نمی شود ولی می دانم که یک چنین جائی وجود دارد ولی سختیهای زیادی در این راه باید متحمل شوم .

در این راه چه توشه ای باید با خود بردارم ، چی چیزی در این راه نیاز دارم ، نمی دانم ؟

ولی دلم نمی خواهد چیزی با خودم در این راه بردارم اما می دانم که به یک سری لوزام احتیاج دارم سعی می کنم توشه سبک برای این راه که راه عشاق است بردارم .

خیلی دیر شده است باید بروم ، باید آماده سفر شوم ، سفری دور ، دراز ، پر از مشکلات ، سختی ها و .................

در این راه می خواهم که تنها و بی یاور بروم تنهای تنها .

در این راه نیازی به همراه ندارم و احساس تنهائی نمی کنم .

خدایا کمکم کن تا به این دیار برسم .

یک پارچه چهار گوش برداشتم باید زودتر آماده سفر شوم در داخل آن یک پیاله و تکه ای نان گذاشتم و بر دوش خود قرار دادم و آماده سفر هستم همین توشه اندک برای سفر من کافیست .

خسته از این دنیا ، مردمانش که همه دورنگ هستند ، می خواهم به دنیای یک رنگی بروم به دنیای عشق و صفا ، دنیای که صداقت و درستی ، راستی در آن است .

با کسی خداحافظی نمی کنم بلند می شوم از این شهر پر از هیاهو دور شوم و به سکوت آرامش بروم .

بدون خداحافظی از خانه خارج شدم در حالی که بر پشتم کوله ای داشتم ، خیلی رفتن از این دیار درونگ برایم سخت هست گرچه خیلی مرا اذیت کردند .

در دنیای دورنگ شما قلبم را شکستند ، کمرم خم شد ، حرفهایم را که از خود گفتم باور نکردند و خواستند ببینند که در پس این نوشته های پر احساس چه کسی است و دیدند و رفتند و با رفتنشان تمام وجودم آتش گرفت و اشک در چشمانم برای همیشه حلقه زد ...................

خواهش می کنم دیگر این سفر را باور کنید و مرا که با شما صادق هستم همراهی کنید و گمان نکنید که من هم مثل خیلیها دروغ می گویم .

بجائی می خواهم بروم که شما ها نباشید ، درست است که قلبم و کمرم را شکستید ولی چه کنم که این دل ساده من از زخمهائی که بر آن زدید باز شما را دوست دارد و شما را بخود می خواند من به او گفتم که بیا برویم از این دنیا ولی او هیچ به این حرفها گوش نمی دهد , اسیر شماها است ولی من با هر سختی که است از شما او را جدا خواهم کرد و به کوی عشق خواهم برد .

پاهایم یاریم نمی کند ، گوئی چون کوهی شده اند ولی من خواهم رفت چرا که تصمیم خودم را گرفته ام و به این دیار می روم چه با پا چه بی پا .

چرا که دانسته ام اینجا جای برای من و دلم نیست .

دلم بچه گی می کند و حرف گوش نمی دهد ولی افسارش را چون اسبی که سرکش است می گیرم و از این دیار می برم .

تمام موهای سرم را شما ها سپید کردید و بر صورتم چین انداخته اید دیگر کافیست باید بروم دلم برای همه شما تنگ می شود ، دوستتان دارم .

اشک امان مرا همیشه می برد ، در این سفر فقط اشک دریا و یاس سپید با من همسفر هستندحال با کوله اندک از خانه خارج شدم و در را پشت سرم بسته ام ولی از کدام سمت باید بروم ؟

نمی دانم ولی باید جائی بروم بسمتی بروم که از مردم خالی باشد باید از شهر دور شوم آری پس سمت کوه حرکت خواهم کرد .

حرکت خودم را آغاز کردم بسمت کوه حرکت کردم شیب تندی دارد نفسهام به شماره افتاده است ....

تقریبا از شهر دور شده ام ولی هنوز شهر را می بینم دلم برای همه شما هائی که قلبم را شکستید و در دنیای من آمدید و رفتید تنگ می شود .

می دانید هر چی می کشم از این دلم هست که با همه ضرباتی که از شما خورده باز هم شما را دوست دارد !

برای خودم هم عجیب است ؟

احساس دلتنگی می کنم برای شما که دوستتان دارم ولی چه کنم دیگر از همه چیز از همه کس خسته شده ام .

دلم را شکستید و طوفانی در دلم به پا کردید و ابرهای باران زا را به آسمان خانه دلم آوردید و غم را در خانه دلم همدم همیشگی کردید بعضی وقتها از دست همه شماها عصبانی می شوم و از همه شماها متنفرم ولی عصبانیتم فقط برای چند لحظه است و باز سراسیمه دوباره بسوی شما می آیم و می گویم که دوستتان دارم .

وقتی که به حرفهایی که به من زدید فکر می کنم آهی جانسوز از سینه ام بیرون

می اید آهی که اگر در نزدیک من باشید شما را می سوزاند که به من می گوید دنیای تو خیلی قشنگ است اما واقعیت چیز دیگری هست .

ای کاش من هم می توانستم دنیای واقعی شما را ببینم ولی چه کنم که چشمان دلم فقط خوبی می بیند و بس !

باشد روزی خواهد رسید همه شما بدنبال من خواهید آمد اما آن زمان دیگر من نیستم و در گورستان آرام به آرامش رسیده و به خواب ابدی رفته ام .

 

                                               التماس دعا ... خدانگهدار 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i زبان دل - زبان محبت زبانی جهانی است

سه شنبه 84/2/13 ساعت 11:40 صبح

 

سلام

سلامی چو بوی خوش آشنائی

نمیدانم!

نمیدانم چرا اینقدر زمانه دلش تنگ است ؟

چرا روحهای بی انتها اینچنین محدود شده اند ؟

چرا جانهای همیشه تشنه و بی کران اینک با جرعه ای سیراب می شوند ؟

چرا اینهمه بین ما فاصله وجود دارد ؟

چرا گرفتاران دیو شهر ظلمت ، بسوی دیار روشنایی و نور عزم سفر نمیکنند ؟

چرا ره یافتگان روشنایی به فکر دستگیری از ظلمتیان نیستند ؟

چرا باید چهره ها و نژادها ، مرزها و زبانها بین ما زمینی ها اینچنین جدایی افکند؟

چرا با یک زبان حرف نمیزنیم که همواره یکدیگر را بهتر و بیشتر ، تعبیر و تفسیر کنیم ؟

 

"زبان دل" ، ”زبان محبت“ ، زبانی جهانی است که برای هر یک از ما در هر نقطه از این کره خاکی با هر شکل و رنگ و نژاد و چهره قابل فهم است!

پس چرا...؟

در چشمهایمان خشکسالی اشک است و بر لبهایمان قحطی لبخند

زندگی برویمان آغوش می گشاید و ما برویش در می بندیم

و خوب میدانیم که عشق را ، دوستی را، محبت را خود خواهانه و مغرضانه تفسیر میکنیم.

 

اسیران بدون امید رهایی ، آزاد گان بدون شوق پر گشودن.

کردارمان پر رنگ از تظاهر ، گفتارمان شعار و پندارمان خیانت

و عشقهایمان چیزی جز خود خواهی نیست.

 

چه به سرمان دارد می آید ؟

برگهای درخت انسانیت را نظاره گرم که کم کم رنگ می بازند و گویی خود را برای تن سپاری به خزان آماده کرده اند.

 

ولی نه ، امید اینکه (( باشند مهربانانی که آب زلال محبت را بی منت نثارش کنن و سخاوتمندانه نور مهر و گذشت بر شاخسارانش بتابانند و بهاری دوباره را تقدیمش کنند)) در وجودم نور افشانی میکند و خوب میدانم شما دوستان همان مهربانانی هستید که عاشقانه بارورش خواهید ساخت!

شاید خیلی از گفته هایم تکراری باشد ولی همیشه تکرار بد نیست مگه نه ؟

از تو مهربان سپاسگزارم که وقت گرانبهایت را صرف خواندن نوشته هایم کردی.

به امید روزی که همه ما در پی تحقق بخشیدن به رؤیاها و افسانه های شخصی خویش باشیم و لحظه لحظه عمرمان را حقیقی زندگی کنیم و یادمان باشد عشق هیچگاه ما را از رسیدن به افسانه شخصی مان باز نمیدارد و اینکه هر انسانی بخواهد به رؤیاهایش عینیت بخشد با مهر و محبت، و عشق و دوستی منافات ندارد.

...

وبیاموزیم عشق بدون تملک را........

 

سربلند و پیروز باشید و همه ایام به کامتان باشه


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i دست زندگی بسیار سخاوتمند است

سه شنبه 84/1/30 ساعت 1:45 عصر

 

سلام . سلامی به زیبائی تمام زیبائی ها و به رسم عشق و دوستی

دوستان در ادامه صحبتهای قبلی باید به عرضتون برسونم که :

برای دریافت هر چیز ارزشمندی باید بهایی گزاف

پر داخت نمود!

هر چه رؤیا هایمان بزرگ تر باشند باید قدرتی بیشتر را برای رسیدن به آن صرف کنیم و با سختی های افزون تری مقابله نماییم .

 

آری باید بزرگ شویم و اهل نبرد تا به رؤیا های بزرگ دست یابیم!

 

دست زندگی بسیار سخاوتمند است و کسانی که بخواهند به رؤیاها و افسانه های شخصی خویش دست پیدا کنند را یاری میکند.

 

ولی یادمان باشد که در پیمودن این راه ، زندگی هر لحظه انسان را در کردار و گفتار و پندار محک خواهد زد و او را مدام مورد آزمایش قرار خواهد داد .

البته نه از روی بد خواهی بلکه این همه سختی از آن رو است که انسان روح خویش را از کدورت ها صیقل دهد و با عمل بر آموخته هایش تسلط یابد.

 

پدر مهربان عالم همه چیز را برایمان فراهم کرده او نیز دوست دارد که ما به رؤیاهای شخصی مان برسیم و خویشتن خویش را کشف کنیم .

پدر سخاوتمندمان میخواهد ما به گنج خوشبختی دست پیدا کنیم

برای همین وسیله ها و نشانه های گوناگونی در مسیر راه ما قرار داده است که اگر کمی دقت کنیم آنها را خواهیم دید و درکشان میکنیم و در راه رسیدن به افسانه ها و رؤیا های شخصی مان درست گام بر میداریم.

 

آری دوست عزیزم همه چیز برای خوشبختی و سعادت ما و در آغوش کشیدن رؤیاهای دلپذیرمان با دست مهربان او نوشته شده است فقط باید یاد بگیریم این نوشته ها و نشانه ها را بخوانیم ، بفهمیم و گام برداریم.

تا روزی دیگه برا ادامه مبحث

ایام به کام و خدانگهدار

 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i در خلوت رویاهای زیبا و دلپذیر

یکشنبه 84/1/21 ساعت 1:36 عصر

 

سلام .

سلامی به لطافت باران و به طراوت بهار همراه با یک سبد شکوفه های بهاری تقدیم به شما دوستان عزیز

برایم سخت و سنگین است که با حروف سرد و کلمات بی روح و با واژه های محدود و کم طاقت جملاتی بر زبان جاری کنم که نمایانگر دریایی مواج از شور و نشاط درونی خودم باشه و احساسی که سیال و روان و بی انتهاست در این مکتوب محدود و محبوس نمایم.

 

ولی برایت می نویسم که باید :

 با دوست گفت سخن دوست را

و

 آشناست که سخن آشنا نگه دارد.

 

همه ما در خلوت خود به رؤیا ها ی زیبا و دلپذیر می اندیشیم!

همه ما با آرزوی رسیدن به رؤیاهای شخصی خویش زندگی میکنیم!

ولی همه ما نمیدانیم که رؤیاها برای این آفریده شده اند که روزی رنگ حقیقت به خود بگیرند.

و همه برای رسیدن به این رؤیاهای شخصی حرکتی را آغاز نمیکنیم و فقط آنرا تخیل می کنیم و محالش می پنداریم.

 

هر انسان به تنهایی صفات و خصوصیاتی زیبا و ارزشمند دارد که برای آن قابل ستایش است ولی اکثر انسانها این را نمیدانند و در بند ”من “ خویشند نه کشف ”خود “ خویش!

و این که برای دیگران تصمیم بگیرند که چگونه زندگی کنند.

غافل از اینکه قادر هستند و در حقیقت باید به رؤیاهای شخصی خویش تحقق بخشند و زندگی خود را با رنگ و لذتی نو بیارایند.

 

هر انسانی رسالتی بر دوش دارد که باید به انجامش برساند و برای یک تغییر پای بر این کره خاکی می نهد و آن همان رؤیایی است که همواره آرزوی رسیدن به آن را در سر می پروراند.

ولی آیا سرنوشت و رؤیایی که در ذهن تصور میکنیم همان چیزی است که پدر مهربان عالم برایمان رقم زده ، آیا رؤیای ذهنی ما با رسالت رؤیایی ما تطابق دارد؟

 

پس ابتدا باید رؤیای روشن و زلال خودمان را در یابیم و سپس خواستن را لمس کنیم و برای تحقق بخشیدن به آنها حرکت را آغاز نماییم ، رؤیاهایی که ذاتا محال نیستند و ما محالشان می خوانیم چون پایبند قوانینی هستیم که خود بر جسم و جانمان تحمیل کرده ایم.

 

حرکتی عاشقانه و جوششی که هر لحظه شکوفاترمان کند ، و جستجویی که هر دم پویا تر از قبل به زندگی و جریان آفرینش بنگریم.

 

نمیدانم دوست عزیزم آیا توانسته ام افکاری که در سرم موج میزنند را خوب به ساحل ذهن تو برسانم یا نه؟

 

ولی امید وارم جریان دست یابی به رؤیاهایت خروشان تر و پر شتاب تر گردد.

 

ادامه دارد .....


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i احساسات ما

شنبه 84/1/6 ساعت 10:20 صبح

 

 سلام . سلامی به طراوت بهار و به پاکی همه دلهای عاشق

فرا رسیدن نوروز را به شما دوستان تبریک میگم

امیدوارم در سال جدید و در دهکده عشق فراوونی باشه و در بازار صداقت ارزونی

 

 

امشب شب عجیبیست برایم .....

وجودم لبریز است از حرف های ناگفته .......

کاش می توانستم راهی پیدا کنم برای گفتنشان......

کاش می توانستم طوری بنویسم تا که محکومم نکنند که می خواهم افکارم را القا کنم ....
کاش می توانستم طوری بگویم که بدانند تنها و تنها می خواهم احساسا ت نابی که در وجودشان نهفته است و گاها به فراموشی سپرده می شوند را یاد آوری کنم ، همین و بس .....
دوستی می گفت نوشته های من محزون هستند .......

آره مهربون بگذار برایت بگویم که خیلی از نوشته های من غم دارن اما چه غمی ؟
من در این غمها توانسته ام شادی ها را احساس کنم ، همین غمها بودند که مرا با شعف اصیل زندگی آشنا کردند ، همین غمها بوده اند که مرا به سرور زندگی دعوت کردند .....

و من خواستم برایت همین را بگویم ، شاید این ایراد از من بود که نتوانستم خوب برایت بنویسم ......

چون تو غمها را دیدی اما شور نهفته را ندیدی ....

وشاید هم تو خوب ندیدی ونخواندی....
می دانی دلنوشته های من برایم شبیه چه هستند ؟

شبیه همین آهنگ وبلاگم .....

وقتی که به صورت جزء به جزء به آن گوش می سپاری می بینی که غم دارد اما وقتی با آخر آهنگ می رسی ، وقتی کل اهنگ رو به یاد میاری می بینی که شادی درونی درآن نهفته است .......

نوشته های من برایم همین احساس را به من هدیه می کنند .....

ما هم به غمها و هم به شادیها مدیونیم .
ما به زندگی مدیونیم ......

بگذریم .......
 

چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن فلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی بردل، امید به خانه بستن
به من هردم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد غمخانه رستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن.........

 

گاهی دیگران ما و احساسات ما رو ندید

می گیرن ....

و چقدر این برامون عذاب آور و سخت هست ، اما گاهی هم این ما هستیم که همین عمل رو در حق دیگری انجام میدیم و بی خیال هستیم و من ناخواسته همین کار رو انجام دادم .....

اما باز هم جای شکرش باقی هست ......

 

مراقب رفتار و گفتارمون باشیم مبادا که دلی از ما رنجیده خاطر بشه.

 

همیشه دوست داشتم که دنیای دوستی و صمیمیت خود را با پرندگان تقسیم کنم

 

تا در گوشم نغمه محبت و الفت بخونند

 

دلم میخواد با اونا حرف بزنم

 

!!!حرفهای تنهائیم را

 

اما نمیدونم چطوری؟

 

به آنها مهر میورزم , اونا بهترین مرام دوستی را دارن

و زندگی ساده ای که در اون مادیات نقشی نداره

زندگی همراه با عشق و علاقه و صمیمیت

........زندگی با دو بال و یه قلب به ظاهر کوچولو

اما به اندازه یه دنیا بزرگ

پس بیائید پرنده گونه زندگی کنیم و

به آغوش زندگی بریم 

 

ای کاش میشد با حرارت خورشید ریشه های تردید و بیگانگی را سوزاند

 

ای کاش میشد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها پر کشید و بر بالاترین قله ایثار و محبت آشیان ساخت

 

کاش همه میخندیدند و دستها پر از گل بود 

 

و همه پنجره ها به سوی صداقت و دوستی گشوده میشد

 

موفقیت و سربلندیتان را آرزو میکنم   


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i یه حس خوب

سه شنبه 83/12/25 ساعت 11:41 صبح

 

سلام دوستان عزیز

سلامی دوباره ،به سر سبزی برگهای تازه رسته ،به طراوت بهار وبه پاکی همه دلهای عاشق

 

دستهایم به آسمان است

.. دانه های تسبیحم را درآسمان رها میکنم

...دیشب نیمه های شب چشمهایم باز شدند

چند وقتی است که احساس نزدیکی بیشتری به تو میکنم!

شاید این حس هر از گاهی برای هر کسی که احساس تهی بودن به گلوگاهش رسیده باشد پیدا شود؛

 و چه خوب است بهانه ای باشد برای نزدیکی به تو!  

چه فرقی میکند این نزدیکی چگونه و به چه بهانه ای باشد ....... 

.. مهم اینست که روح من قلب من با تو یکی می شود

...و نتیجه اش آن غروری است که سرتاپای مرا میفشرد نه تنهایی وجود مرا

 

امروز بار دیگر این معنا برایم تداعی شد که زندگی لبریز است از ناشناخته ها ، لبریز است از اتفاقاتی که شاید بتوان گفت اجتناب ناپذیرند و برماست که با قلبی که همچون آئینه شفاف است سعی کنیم تابه درکی بهتر و بیشتر نسبت به ناشناخته ها برسیم .
ناشناخته ها همراهند با ترسی مبهم .......

اما درونشان جذابیت هایی نهفته است که باید کشفشان کرد و من می خواهم بشناسمشان به اندازه درک و فهم خودم ........

مهم نیست که بشود برای دیگران از ناشناخته ها سخن گفت ویا هر انچه که دریافته ایم را برایشان شرح داد مهم این است که من و تو به آن درک قلبی برسیم ، چیزی که باید با تک تک یاخته های وجود حس کرد و معنای زیبای زندگی را عمیق تر فهمید.

 

لب دریا و بیم موج و گردابی چنین حایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

می بینی نازنین چه دنیای غریبی داریم ، می بینی ؟
تاوان همرنگ جماعت نشدن این روزها چه سنگین است ؟
اگر بخواهیم پاکدل بمانیم محکوممان می کنند به اینکه نمی دانیم عصر ،عصر کامپیوتر است ، عصر اینترنت و بیزینس است ،

عصر دو دوتا چهارتاست ......
آری عصر پیشرفت است ......

عصر دودوتا چهار تاست ....
گاه با خود می گویم کاش من در این عصر نبودم ،

نبودم تا نمی دیدم که بعضی ها چه بر سر دیگران می آورند ، نمی دیم که برای پیشرفت به جای اینکه دست هم را بگیرند پای هم را می کشند ،

نبودم تا نمی دیدم ......
عصر ما با عشق فاصله گرفته .....

می بینی ؟

می بینی که داریم به کجا می رسیم ...
می بینی که عشق را به چه سادگی به تمسخر می گیرند ...
ارزشهامان چه شده ؟
کجای کاریم ؟
می گویند برای پیشرفت در این روزها باید بی رحم بود ، باید بی احساس بود ،

باید خود را دید و بس !!

و گر نه در جا می زنیم و آنها محکوممان می کنند !!!

می بینی ما حتی دیگر اعتقادمان به شایستگی هم این روزها به ورطه فراموشی دارد سپرده می شود .... شایستگی دیگر به صداقت و نیت خالصانه نیست ، شایستگی دیگر به انسانیت و بزرگمنشی نیست ،

به علم و فهمیدگی نیست ......

این روزها شایستگی همراه با ثروت و چاپلوسی و دغل کاری خود را نشان می دهد .....

می بینی نازنین به همین راحتی معنای واقعی یک ارزش معکوس می شود ....
می بینی به همین سادگی یک ارزش برایمان در حقیقت به یک ضد ارزش می شود ......

کاش سبکباران ساحلها کمی اندیشه می کردند ....

************

سربلند باشین و ایام به کامتون باشه

پیشاپیش فرارسیدن عید باستانی نوروز و شکوفا شدن غنچه های بهاری رو به همه تبریک میگم.

بیاین این روزهای آخر سال دعای زیر رو با هم بخونیم:

بیاین با هم دعا کنیم , خدامونو صدا کنیم

که آسمون بباره, فراوونی بیاره

ازش بخوایم برامون , سنگ تموم بذاره

راههای بسته باز شه , هیچکی غریب نباشه

صورت و شکل هیچکس , مردم فریب نباشه

شفا بده مریضو , خط بزنه ستیزه

رو هیچ دیوار و بومی , نخونه جغد شومی

دعا کنیم رها شن , اونا که توی بندن

از بس نباشه نا اهل , زندونا رو ببندن

خودش میدونه داره , هر کسی آرزوئی

این باشه آرزومون , نریزه آرزوئی

سیاه و سفید یه رنگ بشه , زشتیهامون قشنگ بشه

کویرا آباد بشن , اسیرا آزاد بشن

خودش میدونه داره , هر کسی آرزوئی

این باشه آرزومون , نریزه آبروئی

 

تا سال دیگه خدانگهدار


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

<      1   2   3   4      >

i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 کلمات از نگاه دیگر
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
35959

:: بازدیدهای امروز::
1


:: بازدیدهای دیروز::
11


:: درباره خودم ::

قطره ای از دریا

:: لینک به وبلاگ ::

قطره ای از دریا

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

مهران
مستی من

:: آرشیو ::

آرشیو دو
آرشیو یک
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::