سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بارالها ! من از هرچه با اراده تو مخالفت دارد و یا از محبّت تو به دور است، به سویت توبه می کنم ؛ از آنچه در دلم می گذرد، نگاه های چشمم وگفته های زبانم . [.امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]

 
قطره ای از دریا

i در خلوت رویاهای زیبا و دلپذیر

یکشنبه 84/1/21 ساعت 1:36 عصر

 

سلام .

سلامی به لطافت باران و به طراوت بهار همراه با یک سبد شکوفه های بهاری تقدیم به شما دوستان عزیز

برایم سخت و سنگین است که با حروف سرد و کلمات بی روح و با واژه های محدود و کم طاقت جملاتی بر زبان جاری کنم که نمایانگر دریایی مواج از شور و نشاط درونی خودم باشه و احساسی که سیال و روان و بی انتهاست در این مکتوب محدود و محبوس نمایم.

 

ولی برایت می نویسم که باید :

 با دوست گفت سخن دوست را

و

 آشناست که سخن آشنا نگه دارد.

 

همه ما در خلوت خود به رؤیا ها ی زیبا و دلپذیر می اندیشیم!

همه ما با آرزوی رسیدن به رؤیاهای شخصی خویش زندگی میکنیم!

ولی همه ما نمیدانیم که رؤیاها برای این آفریده شده اند که روزی رنگ حقیقت به خود بگیرند.

و همه برای رسیدن به این رؤیاهای شخصی حرکتی را آغاز نمیکنیم و فقط آنرا تخیل می کنیم و محالش می پنداریم.

 

هر انسان به تنهایی صفات و خصوصیاتی زیبا و ارزشمند دارد که برای آن قابل ستایش است ولی اکثر انسانها این را نمیدانند و در بند ”من “ خویشند نه کشف ”خود “ خویش!

و این که برای دیگران تصمیم بگیرند که چگونه زندگی کنند.

غافل از اینکه قادر هستند و در حقیقت باید به رؤیاهای شخصی خویش تحقق بخشند و زندگی خود را با رنگ و لذتی نو بیارایند.

 

هر انسانی رسالتی بر دوش دارد که باید به انجامش برساند و برای یک تغییر پای بر این کره خاکی می نهد و آن همان رؤیایی است که همواره آرزوی رسیدن به آن را در سر می پروراند.

ولی آیا سرنوشت و رؤیایی که در ذهن تصور میکنیم همان چیزی است که پدر مهربان عالم برایمان رقم زده ، آیا رؤیای ذهنی ما با رسالت رؤیایی ما تطابق دارد؟

 

پس ابتدا باید رؤیای روشن و زلال خودمان را در یابیم و سپس خواستن را لمس کنیم و برای تحقق بخشیدن به آنها حرکت را آغاز نماییم ، رؤیاهایی که ذاتا محال نیستند و ما محالشان می خوانیم چون پایبند قوانینی هستیم که خود بر جسم و جانمان تحمیل کرده ایم.

 

حرکتی عاشقانه و جوششی که هر لحظه شکوفاترمان کند ، و جستجویی که هر دم پویا تر از قبل به زندگی و جریان آفرینش بنگریم.

 

نمیدانم دوست عزیزم آیا توانسته ام افکاری که در سرم موج میزنند را خوب به ساحل ذهن تو برسانم یا نه؟

 

ولی امید وارم جریان دست یابی به رؤیاهایت خروشان تر و پر شتاب تر گردد.

 

ادامه دارد .....


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i احساسات ما

شنبه 84/1/6 ساعت 10:20 صبح

 

 سلام . سلامی به طراوت بهار و به پاکی همه دلهای عاشق

فرا رسیدن نوروز را به شما دوستان تبریک میگم

امیدوارم در سال جدید و در دهکده عشق فراوونی باشه و در بازار صداقت ارزونی

 

 

امشب شب عجیبیست برایم .....

وجودم لبریز است از حرف های ناگفته .......

کاش می توانستم راهی پیدا کنم برای گفتنشان......

کاش می توانستم طوری بنویسم تا که محکومم نکنند که می خواهم افکارم را القا کنم ....
کاش می توانستم طوری بگویم که بدانند تنها و تنها می خواهم احساسا ت نابی که در وجودشان نهفته است و گاها به فراموشی سپرده می شوند را یاد آوری کنم ، همین و بس .....
دوستی می گفت نوشته های من محزون هستند .......

آره مهربون بگذار برایت بگویم که خیلی از نوشته های من غم دارن اما چه غمی ؟
من در این غمها توانسته ام شادی ها را احساس کنم ، همین غمها بودند که مرا با شعف اصیل زندگی آشنا کردند ، همین غمها بوده اند که مرا به سرور زندگی دعوت کردند .....

و من خواستم برایت همین را بگویم ، شاید این ایراد از من بود که نتوانستم خوب برایت بنویسم ......

چون تو غمها را دیدی اما شور نهفته را ندیدی ....

وشاید هم تو خوب ندیدی ونخواندی....
می دانی دلنوشته های من برایم شبیه چه هستند ؟

شبیه همین آهنگ وبلاگم .....

وقتی که به صورت جزء به جزء به آن گوش می سپاری می بینی که غم دارد اما وقتی با آخر آهنگ می رسی ، وقتی کل اهنگ رو به یاد میاری می بینی که شادی درونی درآن نهفته است .......

نوشته های من برایم همین احساس را به من هدیه می کنند .....

ما هم به غمها و هم به شادیها مدیونیم .
ما به زندگی مدیونیم ......

بگذریم .......
 

چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن فلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی بردل، امید به خانه بستن
به من هردم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد غمخانه رستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن.........

 

گاهی دیگران ما و احساسات ما رو ندید

می گیرن ....

و چقدر این برامون عذاب آور و سخت هست ، اما گاهی هم این ما هستیم که همین عمل رو در حق دیگری انجام میدیم و بی خیال هستیم و من ناخواسته همین کار رو انجام دادم .....

اما باز هم جای شکرش باقی هست ......

 

مراقب رفتار و گفتارمون باشیم مبادا که دلی از ما رنجیده خاطر بشه.

 

همیشه دوست داشتم که دنیای دوستی و صمیمیت خود را با پرندگان تقسیم کنم

 

تا در گوشم نغمه محبت و الفت بخونند

 

دلم میخواد با اونا حرف بزنم

 

!!!حرفهای تنهائیم را

 

اما نمیدونم چطوری؟

 

به آنها مهر میورزم , اونا بهترین مرام دوستی را دارن

و زندگی ساده ای که در اون مادیات نقشی نداره

زندگی همراه با عشق و علاقه و صمیمیت

........زندگی با دو بال و یه قلب به ظاهر کوچولو

اما به اندازه یه دنیا بزرگ

پس بیائید پرنده گونه زندگی کنیم و

به آغوش زندگی بریم 

 

ای کاش میشد با حرارت خورشید ریشه های تردید و بیگانگی را سوزاند

 

ای کاش میشد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها پر کشید و بر بالاترین قله ایثار و محبت آشیان ساخت

 

کاش همه میخندیدند و دستها پر از گل بود 

 

و همه پنجره ها به سوی صداقت و دوستی گشوده میشد

 

موفقیت و سربلندیتان را آرزو میکنم   


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i یه حس خوب

سه شنبه 83/12/25 ساعت 11:41 صبح

 

سلام دوستان عزیز

سلامی دوباره ،به سر سبزی برگهای تازه رسته ،به طراوت بهار وبه پاکی همه دلهای عاشق

 

دستهایم به آسمان است

.. دانه های تسبیحم را درآسمان رها میکنم

...دیشب نیمه های شب چشمهایم باز شدند

چند وقتی است که احساس نزدیکی بیشتری به تو میکنم!

شاید این حس هر از گاهی برای هر کسی که احساس تهی بودن به گلوگاهش رسیده باشد پیدا شود؛

 و چه خوب است بهانه ای باشد برای نزدیکی به تو!  

چه فرقی میکند این نزدیکی چگونه و به چه بهانه ای باشد ....... 

.. مهم اینست که روح من قلب من با تو یکی می شود

...و نتیجه اش آن غروری است که سرتاپای مرا میفشرد نه تنهایی وجود مرا

 

امروز بار دیگر این معنا برایم تداعی شد که زندگی لبریز است از ناشناخته ها ، لبریز است از اتفاقاتی که شاید بتوان گفت اجتناب ناپذیرند و برماست که با قلبی که همچون آئینه شفاف است سعی کنیم تابه درکی بهتر و بیشتر نسبت به ناشناخته ها برسیم .
ناشناخته ها همراهند با ترسی مبهم .......

اما درونشان جذابیت هایی نهفته است که باید کشفشان کرد و من می خواهم بشناسمشان به اندازه درک و فهم خودم ........

مهم نیست که بشود برای دیگران از ناشناخته ها سخن گفت ویا هر انچه که دریافته ایم را برایشان شرح داد مهم این است که من و تو به آن درک قلبی برسیم ، چیزی که باید با تک تک یاخته های وجود حس کرد و معنای زیبای زندگی را عمیق تر فهمید.

 

لب دریا و بیم موج و گردابی چنین حایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

می بینی نازنین چه دنیای غریبی داریم ، می بینی ؟
تاوان همرنگ جماعت نشدن این روزها چه سنگین است ؟
اگر بخواهیم پاکدل بمانیم محکوممان می کنند به اینکه نمی دانیم عصر ،عصر کامپیوتر است ، عصر اینترنت و بیزینس است ،

عصر دو دوتا چهارتاست ......
آری عصر پیشرفت است ......

عصر دودوتا چهار تاست ....
گاه با خود می گویم کاش من در این عصر نبودم ،

نبودم تا نمی دیدم که بعضی ها چه بر سر دیگران می آورند ، نمی دیم که برای پیشرفت به جای اینکه دست هم را بگیرند پای هم را می کشند ،

نبودم تا نمی دیدم ......
عصر ما با عشق فاصله گرفته .....

می بینی ؟

می بینی که داریم به کجا می رسیم ...
می بینی که عشق را به چه سادگی به تمسخر می گیرند ...
ارزشهامان چه شده ؟
کجای کاریم ؟
می گویند برای پیشرفت در این روزها باید بی رحم بود ، باید بی احساس بود ،

باید خود را دید و بس !!

و گر نه در جا می زنیم و آنها محکوممان می کنند !!!

می بینی ما حتی دیگر اعتقادمان به شایستگی هم این روزها به ورطه فراموشی دارد سپرده می شود .... شایستگی دیگر به صداقت و نیت خالصانه نیست ، شایستگی دیگر به انسانیت و بزرگمنشی نیست ،

به علم و فهمیدگی نیست ......

این روزها شایستگی همراه با ثروت و چاپلوسی و دغل کاری خود را نشان می دهد .....

می بینی نازنین به همین راحتی معنای واقعی یک ارزش معکوس می شود ....
می بینی به همین سادگی یک ارزش برایمان در حقیقت به یک ضد ارزش می شود ......

کاش سبکباران ساحلها کمی اندیشه می کردند ....

************

سربلند باشین و ایام به کامتون باشه

پیشاپیش فرارسیدن عید باستانی نوروز و شکوفا شدن غنچه های بهاری رو به همه تبریک میگم.

بیاین این روزهای آخر سال دعای زیر رو با هم بخونیم:

بیاین با هم دعا کنیم , خدامونو صدا کنیم

که آسمون بباره, فراوونی بیاره

ازش بخوایم برامون , سنگ تموم بذاره

راههای بسته باز شه , هیچکی غریب نباشه

صورت و شکل هیچکس , مردم فریب نباشه

شفا بده مریضو , خط بزنه ستیزه

رو هیچ دیوار و بومی , نخونه جغد شومی

دعا کنیم رها شن , اونا که توی بندن

از بس نباشه نا اهل , زندونا رو ببندن

خودش میدونه داره , هر کسی آرزوئی

این باشه آرزومون , نریزه آرزوئی

سیاه و سفید یه رنگ بشه , زشتیهامون قشنگ بشه

کویرا آباد بشن , اسیرا آزاد بشن

خودش میدونه داره , هر کسی آرزوئی

این باشه آرزومون , نریزه آبروئی

 

تا سال دیگه خدانگهدار


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i پر معناترین واژه زندگی

چهارشنبه 83/11/7 ساعت 9:59 صبح

 

سلام

سلامی به زیبائی تمام زیبائی ها و به رسم عشق و دوستی

پر معناترین واژه زندگی

 

 

وقتی با خودم خلوت می کنم ،

وقتی سعی می کنم خودم رو  همونطورکه هستم ببینم ،

وقتی که کمی به خودم میام ،

می بینم اون چیزی که نه تنها من بلکه هر انسانی رو به این زندگی ، نه بهتر بگم به این ( عرصه فراموشی ) پیوند می دهد عشق است !

 

همون چیزی که امید به ادامه راه پر فراز و نشیب زندگی رو

در انسان زنده نگه می دارد .

 

یه کمی هم با خودمون رو راست باشیم.

 

 

دلم گرفته ،

ازگرفتگی های این دنیا ،

از بی وفایی های مثال زدنی اش

از رنگ و لعاب دلفریب ظاهرش ،

ازبی رنگی باطنش ،

شاید هم از خودم !

همه اش ازخودم می پرسم چرا ؟

برای چی ؟

به چه دلیل ما موجودات مثلاً متفکر به خود و به همنوعان خود زندگی را سخت می گیریم و بیشتر ازاین که خوبی را یاورکنیم ، بدی و بی مهری و.... را استاد می کنیم!

یه کم فقط یکم اگه فکرکنیم می بینیم که نه تنها میشه بهترین زندگی ها را به لطف خوب دیدن و خوب بودن و خوبی کردن تجربه کرد بلکه می تونیم ازبا هم بودن بهترین لذت ها رو ببریم و با تمام وجود اون رو حس کنیم.

خدایا یعنی میشه !

اگه بشه چی می شه؟

 

در میان این وانفسا امیدم به همیشه همراهم به همیشه مهربانم به بزرگترینم به همه چیزم که بی او بی چیزم ,

به خدای خوبم که بزرگترین لطفها را نثارم  کرده هست.

اما من ؟

خدایا می دونم که خیلی ، شاید هم بیش از حد ازت  خواسته دارم .

اما خودت بهتر می دونی که این خاصیت این بشر دوپاست که هی می خواد اما هیچ وقت سیر نمیشه اما من الان ازت چیزی می خوام که فکرمی کنم درسایه اینها شاید به چیزهای دیگرهم برسم !

نمیدونم شاید.

 

( گذشت - یک قلب مهربون - زندگی بی حسادت - عشق - لذت تفکر توقع کم - سلامتی - صداقت ) شاید با اینها بتونم اونی باشم و باشیم که شایسته اش هستیم .

 

زمونه آی زمونه ، آدما سر به راهن

فقط یه روز سفیدن ، فقط یه روز سیاهن

زمونه آی زمونه ، نشون به اون نشونه

تو سینه آدما ، یه ماه مهربونه

قصه میگه از اول ، آدما بد نبودن

قهر و نمی شناختن ، جنگ و بلد نبودن

کاشکی بباره بارون ، رو هق هق صداشون

قفل در بهشتو ، بشکنه گریه هاشون

 

                    **************

 

از آسمون ابری ، وقتی بارون می باره

 

غنچه توی باغچه ، جون می گیره دوباره

 

جسم لطیف بارون ، می شینه روی بیشه

 

پر می شه از طراوت ، ساقه وبرگ و ریشه

 

پرنده های عاشق ، میرن به زیر بارون

 

خیس میشن ومی خونن ، میان ازغصه بیرون

 

وقتی که تو نباشی ، چشمای من می باره

 

باون گریه اما ، یه حال دیگه داره

 

تو قطره های بارون ، چشام به انتظارن

 

برای دیدن تو ، دوباره کم میارن

 

به نوبه خود من هم اعیاد و روزهای مبارک این ماه رو به همه تبریک میگم . امیدوارم زندگی را با سختیهاش با موفقیت بگذرونین و ایام همیشه به کامتان باشه


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i کاش در دهکده عشق فراوانی بود

شنبه 83/11/3 ساعت 9:48 صبح

 

 سلام

 

پروردگارا !

 ما را در مسیر درست زندگی هدایت کن و آنی مارا به خودمان وا مگذار !

 

 

 

برای انجام بعضی کارها و داشتن بعضی چیزها نباید به آینده فکر کرد !!!  

بایستی حال رو داشته باشی ....

از اون لذت ببری و به قول معروف عشق دنیا رو بکنی ....

البته نه که فکر کنید منظورم کارهای خلافه ها

نه!

چون میگن یه سیب رو که بندازی آسمون تا بیاد پایین هزار تا چرخ میخوره !

کدوم چرخش جلوی پای تو ایست بکنه خدا میدونه !  

تا قسمت چی باشه ....  

تا خدا چی بخواد ....  

تا دعاهایی که تو میکنی چی از آب در بیاد ....

اون قضا و تقدیری که برات بوده عوض کنی و اون چیزی که میلته بشه!

اینها همش حرفای یک دوست هست !!!

آیا واقعاَ ما میتونیم فقط حال رو ببینیم حتی در مورد اون بعضی کارها و چیزها !

میتونیم تو حال باشیم و گذشته رو فراموش کنیمو و آینده رو نبینیم ... ؟؟؟

 

زندگی عشقی است نامعلوم و مبهم که گاه دلباخته اش می شویم و گاه بیزار و گاه به خاطر قطرة اشکش خود را فنا می سازیم زندگی تابلویی است از تلخ و شیرینیهای زیاد زندگی با تمام خوشیها و مشقتها زندگی قالی است هفت رنگ به رنگهای زیبایی خدایی ... 

 

 

و در آن زمان که عشق میوه نایابیست و دست پر محبتی شقایق ها را لمس نمی کند، کدامین سوز خزانی بود که بوی خوش عشق را از دیارمان برد؟ 

و کدامین دست یأس شقایق ها را چید؟

و در روزگاری که قیمت عشق را به حراج یأس فروختند، کدامین تیر خصم به سوی مرغ عشق نشانه رفت و کدام زشت جامه، گل های بهاری را چید؟ 

و در روزی که خنده ها همه از روی ریاست؛ و گل های یاس همه تشنه و مرغ عشق ها خسته از پرواز.

و به آن زمان که عصمت گل نایابیست و نسیمی نیست که بویی از صداقت و مهر را به خانه ها آورد .

بازارهای داغ دروغ، نگاه های پر کینه، چشم های شهوت و سینه های مالامال از حسد. قلبهای تهی از عشق و دست های آلوده به گناه ...

و گذر کاروان عمر از میان باغ های سوخته و درختان بی ثمر و چاه های خشکیده .

 

چه سود که ما را بال پرواز نیست و صد افسوس که روح کوچکمان گنجایش این همه محبت و عشق را نداشت !

 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i دوستی

شنبه 83/10/26 ساعت 7:8 عصر

 

سلام . سلامی به بلندای آفتاب عالم افروز .

 

خدایا ، خدایا :

چرا و برای چی انسان ها اینقدر در روزمره گی های خود غرق شده اند.

چرا اینقدر ازهم غافل شده اند.

مگر ما در کنار هم زندگی نمی کنیم .

مگربا هم رابطه وتعامل نداریم.

پس چرا فقط روابط خود را در راستای زندگی شخصی خود جهت می بخشیم و در خود و زندگی خود غرقیم.

یعنی اگر کمی به فکر اطرافیان خود ، نمی گم همه ، بلکه حداقل کسانی که آنها را به عنوان نزدیکان خود می دانیم باشیم ، آیا دنیا به آخر

می رسد ؟

آیا چیزی از ما کم می شود و یا خرجی برای ما دارد ؟

آیا تاحالا شده کسی از لذت شاد کردن و یا حل کردن مشگلی یا باز کردن گره از کار کسی بد بگوید ؟

پس چرا غافلیم !!!

روی صحبتم با شما نیست .  

با خودمه! 

من از خودم می پرسم که چرا نباید آنگونه زندگی کنم که ندانم اطرافیانم چگونه با زندگی دست و پنجه نرم می کنند ،

غمهایشان چیست ،

دردهایشان چیست .

چرا باید از عزیزانم ، از بهترین دوستانم بی خبر باشم و فقط در کارها و مشکلات خودم غرق باشم و از روی ظاهر آنها قضاوت کنم .

دوستی که او را خیلی دوست دارم و شادترین

و خندان ترین و با حال ترین آدم در زندگی ام می دانم ،

وقتی پای درد و دل باز می شود تازه می فهمم که هیچ چیز از هیچ کس نمی دانم

تازه می فهمم که زیادی مشکلات خودم را بزرگ کردم .

تازه می فهمم که در پی آن چهره شاد و خندان چه غمهایی نهفته.

وای بر من که اسم خودم را ( انسان ) گذاشته ام و خودم را به اصطلاح ( دوست ) می دانم

 

در حالی که با هر دوی این دو کلمه به معنای واقعی فرسنگ ها فاصله دارم .

اصلا دوستی یعنی چه ، یعنی یک رابطه خشک و خالی ؟

نه ،

 دوستی به نظر من یعنی رابطه ای که همه معنا های زیبای زندگی را که از جمله آن میتوان به ( همراهی و همدلی و همکاری و همدردی و همفکری و غمخواری و ....) اشاره کرد را در بر می گیرد.

اما آیا شما چنین کسی را سراغ داری ؟

اگر دارید از صمیم قلب به شما تبریک می گویم چون شما به خاطر داشتن چنین موهبتی بزرگترین خوشبختی را در زندگی دارید .

من هم نمی گم سراغ ندارم اما خودم را در مقابل دوستان و نزدیکانم به عنوان شخصی که واقعا معنای دوستی را فهمیده باشد وبه آن عمل کند نمی دانم وبرای همین شرمنده

 همشون هستم .

اما اما اما سعی می کنم که اینگونه نباشم و نباشیم و در جهت بهتر شدن قدم بردارم و برداریم

با امید و توکل به خدا

 

امیدوارم !!!

در آخر می گویم که دوستی را دوست دارم اما دوستانم را بخاطر خودشان و این رابطه زیبا که امیدوارم پابرجا بماند را بیشتر دوست دارم و ازهمه عزیزان و دوستانم می خواهم که من را بخاطر  تمام کم کاری ها و کوتاهی هایم ببخشند .

دوستتون دارم .

 

کویر نشه دلهای ما /./ مثل بارون شیم بباریم

 

دستای احساسمونو/./تو دستای عشق بذاریم

 

اگه هنوز فاصله ها/./خط سیاه بین ماست  

 

باید پل عاطفه شه /./دست سپید دل ما

همیشه ایام شاد باشین و زندگیتون سبز باشه


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i با دوست باید گفت سخن دوست را

چهارشنبه 83/10/23 ساعت 7:22 عصر

 

من بر آنم که در این دنیا

خوب بودن - به خدا - سهل ترین کار است 

 و نمی دانم 

 که چرا انسان 

 تا این حد 

 با خوبی بیگانه است و 

 همین درد مرا سخت می آزارد .

  

به امید روزی که دیگه ریا و دروغ وجود نداشته باشه و همه زندگیها خوش وبی هیچ دغدغه ای  با آرامشی که وصف آن در ذهنمون نگنجه بگذره!!!؟  

یعنی ممکنه؟؟؟

  

سلام ، سلامی به اندازه تمامی قطره های باران که در بهار ، گونه های سرخ غنچه های نو شکفته را برای یاران مهربان به ارمغان می آورند

 

ای کاش می شد با حرارت خورشید ریشه های تردید و بیگانگی را سوزاند.             

     ای کاش می شد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها پر کشید و بر بالا ترین قله ایثار و محبت آشیان ساخت.                         

     کاش همه می خندیدند و دستها پر از گل بود و همه پنجره ها به سوی صداقت و دوستی گشوده می شد.                                    

 

خیلی بی مقدمه شروع کردم . به بزرگی خودتون ببخشید! این وبلاگ توسط یکی از دوستان بسیار خوبم به من معرفی شد و من هم برای اولین پیام خواستم از مهربانی - دوستی - مهر - محبت و .... مطالبی را به عرض شما دوستان برسونم 

 

با راهنمائیهای شما دوستان انشالله بتونم از عهده این امر که به اصرار دوستم بوده بر بیام 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

<   <<   6      

i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 کلمات از نگاه دیگر
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
35953

:: بازدیدهای امروز::
6


:: بازدیدهای دیروز::
1


:: درباره خودم ::

قطره ای از دریا

:: لینک به وبلاگ ::

قطره ای از دریا

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

مهران
مستی من

:: آرشیو ::

آرشیو دو
آرشیو یک
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::