سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ـ در سفارش به هشام : مبادا که حکمت را فرو افکنی و آن را نزد نادانان بنهی . [امام کاظم علیه السلام]

 
قطره ای از دریا

i حلول ماه میهمانی خدا بر شما مبارک

پنج شنبه 86/6/29 ساعت 9:49 صبح

 

سلام

سلامی به رسم عشق و دوستی

امیدوارم که در سلامت کامل باشید و همه ایام به کامتون باشه

 

کودک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم !

کاش همان کودکی بودیم  که حرفهایش را از نگاهش می شد خواند امــا

اکنون اگر فریاد هم بزنیم  کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم  کـــــــه 

سکوت   کرده ایم  سکوت "پر" بهتر از فریاد "توخالی" نیست؟

فکر می کنیم کسی هست که سکوت ما را بشکند اما افسوس کـــه انتظار

بی فایده است.

آنقدر از گذشته ات سرافکنده ای که نمی توانی به آینده بیاندیشی و آنقـدر

از جام نفس، سرکشیدی که جایی برای خدا نگذاشتی .

آنقدر در زندگی دویدی که آخر هم بدهکار شدی .

 

چه شد که دلپاک آمدی و روی سیاه خواهی رفت؟!

 

حال تویی و روزنه ی امید بخشش پروردگارت

اویی که سالهاست فراموشش کرده ای اما او باز هم تو را

می خواند :

 

 حی علی خیر العمل

 

التماس دعـــــــــا


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i داشتن ایمیل

دوشنبه 86/6/5 ساعت 7:42 عصر

 

سلام

سلامی به پاکی و زلالی رنگ بیرنگ دوستی و به شمیم خوش شب بوهای باغ عشق

 فرا رسیدن میلاد با سعادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) را به همه شما دوستان تبریک عرض میکنم و ایام خوشی را برایتان آرزومندم .

یه واقعیتی را در جائی خواندم که برایتان مینویسم تا نظر شما چی باشه؟

مردی برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد.

رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت:

شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین.....
مرد جواب داد: اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!
رئیس هیئت مدیره گفت: متأسفم.

اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.

نمیدونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه.

تصمیم گرفت به سوپر مارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره.

یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه.

این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت.

مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه.

در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد.

به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت ...

پنج سال بعد......... مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده ی خانواده اش برنامه ریزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره.

به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: من ایمیل ندارم.

نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین.

 

میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟ مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:

آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.


نتیجه های اخلاقی:

1. اینترنت چاره ساز زندگی نیست.

2. اگه اینترنت نداشته باشی و سخت کار کنی، میلیونر میشی.



درجواب این نوشته به من میل نزنین، من دارم ایمیلم رو میبندم تا برم گوجه فرنگی بفروشم!!!!

با آرزوی بهترین آرزوها برای شما دوستان ... خدانگهدار


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i مدرسه عشق

دوشنبه 86/5/29 ساعت 7:11 عصر

 

به نام خالق زیباییها

 سلام

 

 سلامی به زیبائی تمام زیبائی ها و به رسم عشق و دوستی 

 

نوشته ای را از آقای محمد معتمدی میخواندم گفتم بنویسم شاید شما هم خوشتون بیاد : 

 

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای میسازیم

که در ان همواره اول صبح

به زبانی ساده مهر تدریس کنند

 

و بگویند خدا خالق زیبا یی

وسراینده عشق

افریننده ماست

 

مهربا نیست که ما را به

نکویی

دانایی

زیبایی

 

وبه خود می خواند

جنتی دارد نزدیک زیبا و بزرگ

دوزخی دارد -به گمانم-

کوچک وبعید

در پی سودائی ست که ببخشد ما را

 

و بفهماندمان

ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای میسازیم

که خرد را با عشق

علم را با احساس

وریاضی با شعر

دین را با عرفان

همه را با تشویق تدریس کنند

 

لای انگشت کسی

قلمی نگذارند

 

ونخوانند کسی را حیوان

ونگویند کسی را کودن

ومعلم هر روز

روح را حاضر وغایب بکند

وبجز ایمانش هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند

مغز ها پر نشود چون انبار قلب خالی نشود از احساس

درسهایی بدهند

که بجای مغز , دلها را تسخیر کند

 

از کتاب تاریخ جنگ را بردارند

در کلاس انشاء

هر کسی حرف دلش را بزند

غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند

تا کسی بعد از این

باز همواره نگوید هرگز

وبه آسانی همرنگ جماعت نشود

 

زنگ نقاشی تکرار شود

رنگ را در پائیز تعلیم دهند

قطره را در باران

موج را در ساحل

زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه

وعبادت را در خدمت خلق

کار را در کندو

وطبیعت را در جنگل و دشت

 

مشق شب این باشدکه شبی چندین بار

همه تکرار کنیم:

 

عدل

آزادی

قانون

شادی

امتحانی بشود که بسنجد ما را

 

تا بفهمند چقدر

عاشق و آگه و آدم شده ایم

 

در مجالی که برایم با قیست

باز همراه شما مدرسه ای میسازیم

که در آن آخر وقت به زبانی ساده

شعر تدریس کنند

 

وبگویند که تا فردا صبح

 

خالق عشق نگهدار شما

 

مواظب خودتون باشید

و همیشه لبخند بزنید!!!

 

با آرزوی بهترین آرزوها برای شما دوستان عزیز

 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i معنای زندگانی

جمعه 86/3/25 ساعت 12:4 عصر

 

سلام

سلامی به همراه یک سبد پراز شکوفه های بهاری تقدیم به دوستان عزیز

قصه برهمن دانا از زبان حکیم مشهور فرانسه "ولتر" که محمد علی جمالزاده در کتاب تلخ و شیرین خود به رشته تحریر در آورده است را میخواندم گفتم شاید برای شما هم خوشایند باشد :

 

    در طی مسافرتهایم با برهمن پیری از براهمه هندوستان آشنا شدم . که مردی بود دانشمند و دا آگاه که چون مال ئ ثروتی هم داشت و برای تدارک مایحتاج خود مجبور به فریب دادن ایــن و آن نبود , و عقل و دانشش هم بیشتر از آنچه مینمود بود .

اداره خانه و زندگانیش بدست باکفایت سه تن از بانوان صاحب جمالی سپرده شده بود که شب و روز خود را صرف فراهم ساختن اسباب رضا و رفاه خاطر شوهر میکردند و هر گاه برهمن روشن ضمیر از تفنن و عشرت با آنان فراغت میافت به حکمت و عرفان و مطالعه در کم و بیش جهان میپرداخت .

در جوار سرای زیبا و باشکوه برهمن و باغ و بوستان با صفا و باطراوت او , کلبه محقر پیرزنی هنــــدی بس خرمقدس و نادان واقع گردیده بود .

روزی رفیق برهمنم با من بنای دردودل را نهاده و چنین گفت :

که ای یار یکتا و ای رفیق بی همتا ایکاش مادر هرگز مرا نزائیـــــــــــده بود و بدنیا نیامده بودم , علت را پرسیدم , آهی از ته دل کشیده و گفت چهل سال تمام است که عمر عزیز را صرف تحصیل علم و معرفــــت نموده ام , زهی خیال باطل , اینک می بینم عمر را بیهوده تلف ساخته ام و شب و روز کارم تعلیم و هدایت دیگران است در حالیکه خودم هیچ نمیدانم , رفته رفته در اثر این احوال از عمر و زندگی بیزار شده ام و به عین میبینم که بدنیا آمده ام . روز میشمارم و زمان میگذرد و اصلا هیچ نمیدانم زندگی چیست و وقت و زمان چه معنی دارد . نه از لحظه حاظر چیزی میفهمم و نه از ابد و ازل و وجود و عــدم سر موئی سر در میاورم . وجودم از مقداری مواد مختلفه ساخته شده و خود را دارای عقل و فکر میپندارم , ولی از هــــــر کس میپرسم فکر و عقل چیست و مبداء و منشاء انها کدام است جواب درست و حسابی نمیشنوم .

گاهی به خود میگویم از کجا که عقل و ادراک نیز مانند راه رفتن , هضم کردن و ... از نیــــروهای حیاتی نباشد و شاید همان که به کمک پا راه میروم و بــــه یاری معده هضم می سازم , فکر کردنم نیز به وسیله الت مغز باشد ! از این گذشته نه تنها اصل و جوهر فکر بر من مجهول است بلکه از حقیقــــــت حرکات و سکناتم هم یکسره بیخبرم , هیچ نمیدانم چرا آمده ام و کارم در این دنیـــــا چیست و عاقبت به کجا خواهم رفت .

خوشمزه تر از همه آنکه با این حال و روز مردم در خصوص همین قضایا هزار گونه سوال های مختـلف از من می کنند و به همه باید جواب بدهم و خدا گواه است که ابدا نمیدانم چه جوابی باید بدهم .

عموما سعی میکنم با پر گوئی سر و ته مطلب را طوری به هم می آورم و نادانی را به زور الفاظ توخالی

و بیانات بی اساس تلافی نمایم ولی به محض اینکه دهن میبندم پیش نفس خود از مهملاتی کـــــه بافته ام خجل و شرمنده می مانم . اما از آن وقتی که در باب خلقت سخن به میان بیاید و در باب هستی و مبداء و معاد از من سوالات بکنند که دیگر خر بیار و رسوائی بار کن .

اخیرا یکنفر آمده بود و میگفت در جائی بدون اینکه خلق شده باشد , خدا وجود دارد , این خود میرسانــد که وجود داشتن و وجود پیدا کردن بدون خالق امکان پذیر میباشد و در این صورت چـــرا باید وجود کون را بدون خالق انکار نمود .   

در این موقع چون خر به گل باز میمانم و چنان جوابهای پیچیده و مغلقی میدهم که آن خــود دلیل بر باطل بودن دعاوی و نادانی من است . همین دیروز مومنی از من سوال کرد که ای استاد استدعای عاجزانه ای که دارم این است که چرا چراغ هدایت خود را در راه من گمراه روشن نموده و به من بفهمانید کـــه علت اینکه ظلم و شقاوت و پلیدی و زشتکاری دنیا را سر تا پا فرا گرفته چیست ؟

حالا که خودمانیم باور بفرمائید که واماندگی و سرگردانی خود من نیز به هیچ وجـــه کمتر از این اشخاص نیست . گاهی به زور کبری و صغری و احادیث و اخبــــار و روایات و اشعار و بـه کمک درایت و حکایت برای این بیچارگان به اثبات میرسانم که تقصیر با خود آنهاست که چشم بینـــــا ندارند والا دنیا سرتاسر بر پایه عدالت و انصاف و نیکوئی و رحمت برقرار است ولی در همان حال به خوبی حس میکنم که این گونه دلایل و براهین , دل آن بیچارگان را که از جنگ , خانه خراب و عاجز و کـــور و چلاق برگشته اند راضی نمیسازد و بینی و بین الله برای خودم نیز باطنا کافی نیست . آن وقت است که با خاطـــــــر آزرده در را به روی خلق می بندم و بر غفلت و جهالت خود غبطه خوران به کتابهای معتبر قدیم و جدید متوسل میشوم , ولی افسوس و هزار افسوس که هر چه بیشتر میخوانم بر ضلالتم میافزاید و خود را در خـــم و پیچ کوچه  و برزن هفت شهر حیرت و هفت اقلیم نادانی آواره تر و سرگردان تر می یابم . وقتی بیچارگی و استیصال

خود را با دوستان در میان میگذارم عده ای توصیه مینمایند که دل را خوش داشته از این دو روزه حیـات تمتعی  بردارم و به ریش کائنات بخندم . گروه دیگر که خود را آگاه و با خبر و بینا می پندارند , بــــا یک دنیا ادعا و سرسنگینی تازیانه پرگوئی را بدست گرفته , چست و چالاک بـــر پشت ستور چوبین استــدلال جسته مانند خودم به تکرار معانی مبتذل و مطالب فرسوده و پوسیده می پردازند و در همان میدان پهناور

ژاژخانی و هرزه درآئی که خودم از یکه تازان بنام آن بشمار میروم بنای ترکتــــــــازی و روده درازی را می گذرانند و از آن همه جز آنکه بر شدت استیصال و آشفتگی افکارم مبلغی افزون گردد نفــــــع دیگری حاصل نمی شود . خلاصه آنکه در اینگونه موارد است که ابواب حقیقت را به روی خود یکباره بستــه و قفل زده دیده خود را در وادی سرگردانی سخت مایوس و بینوا می یابم .

از گفتار و بیانات این برهمن دانشمند بسیار متاثر گردیدم و از صداقت و انصافش درس عبرت گرفته باز یکبار دیگر به فکر افتادم که انسان بدبخت هر قدر هم فهم و شعورش بارزتر و روشن تر باشد و بــه هر اندازه دل و جانش لطیف تر و حساس تر باشد ,  بــــه همان نسبت هم غم و محنتش بیشتر و دردناکتــــر می گردد .    

بر حسب اتفاق پیرزنی را هم که در همان نزدیکی خانه برهمن منزل داشت ملاقات کردم . از او پرسیدم مادر جان آیا هیچوقت به فکرت رسیده که روح تو چیست ؟ و آیا از ندانستن این موضوع مکدر و ملول نیستی ؟ از نگاهش دریافتم که سوالم را نفهمیده است و آشکار بود که در تمام مدت عمر هرگز این قبیل مسایل که شب و روز عذاب روح و پریشانی خاطر برهمن بیچاره را فراهم میساخت از مخیله اش خطور نکرده است .

ایمان پیرزن کامل و استوار بود و هرگز برای او کمترین شک و شبه ای در باب حلول ارواح خدایـــــان بزرگ هند روی نداده بود و همین قدر که هر چندی یکبار دستش به آب رودخانه مقدس گنگ می رسید خود را رستگار و سعادتمند می دانست .

از آرامش خاطر و سعادت این پیرزن ساده لوح سخت به شگفت آمدم .

به خانه برهمن برگشتم و پرخاشجویان به جانش افتادم که واقعا جای تعجب است که شخصی چون شما بدبخت و معذب باشد و این عجوزه خوشیده و پوسیده ای که چون گربه زال در جلوی سرای شما عمــر میگذراند راضیه مرضیه بر توسن سعادت سوار باشد .

تبسمی بر لبان برهمن نقش بست و گفت حق با سرکار است خود من نیز متوجه این نکته بوده ام و چه بسا به خود گفته ام که تو هم اگر مثل این پیرزن جاهل و ضعیف العقـــل میشدی خوشبخت بودی ولی با این وصف هرگز باطنا طالب و راغب چنین سعادتی نبوده ام و بعد از این هم نخواهم بود .

این جواب برهمن برای من حکم تازیانه عبرتی را  پیدا نمود و من نیز به نوبت خود همین که به دیـــده دقت و تحقیق در این امر نگریستم فهمیدم که اگر به خود من نیـــــــز بگویند که اگر میخواهی سعادتمند باشی باید قبول نادانی و بلاهت را هم بکنی , هرگز به این معامله تن نخواهم داد .

موضوع را با چند تن از حکما و دانشمندان در میان گذاشتم و جملگی را با برهمــــن همفکر و همزبان یافتم . تعرض کنان گفتم بار الها گرفتار تناقضی بس فاحش گردیده ام , چون شکی نیست که مقـصود و منظور ما همه سعادتمندی است و وقتی سعادت بدست آمد اهمیت دانا بودن با نادان بودن ساقط میگردد , وانگهی اشخاصی که راضی و سعادتمند هستند یقین دارند که سعادتمند و راضی هستند ولی کسانی کـه

بر اسب چوبین استدلال سوارند و با حکمت بافی و منطق سر و کار دارند هیچگاه مطمئن نیستند که راه راستی و حقیقت می پیمایند .

خلاصه اینکه به این نتیجه میرسیم که انسان خردمندی که جویای سعادت است همین که عقل و فهم را منافی با سعادت دید باید از آن صرف نظر نماید و پشت پا بر آن زند .

تمام حضار از فیلسوف و حکیم این فکر و عقیده مرا پذیرفتند و یک صدا گفتند که الـــحق مطلب همین است و جز این نیست . ولی با این حال باز جمعا اظهار داشتند که احدی از ایشان هرگز حاظــر نخواهد

شد که سعادت را به شرط حماقت بپذیرد و شتر ارزان را به شرط گربه گران خریداری نماید !

از آن مجلس بیرون آمدم و باز دنباله اندیشه را گرفته , در همان معنی سخت دقیق شدم .

دیدم ترجیح دادن عقل و فهم به سعادت , روی هم رفته معقول به نظر نمیاید و عاقبت عــــاجز ماندم و

به خود گفتم خدا میداند که برای رستن از تنگنای این تناقض راهی وجود داشته باشد یا نه .

آنگاه رفته رفته به این نتیجه رسیدم که این تناقض هم مانند تناقض های بسیار دیگری که هزاران سال است گریبانگیر انسان بیچاره میباشد , لابد باز هزاران سال دیگر لاینحل خواهد ماند و چه حرفهائی که باز اولاد آدم در این باب نخواهد زد و چه اندیشه هائی که نخواهد یافت . 

 

 

منتظر نظر شما هستم

 

تا بعد خدانگهدار


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i یه حس آسمونی

شنبه 86/2/15 ساعت 8:35 صبح

 

سلام

سلامی به همراه یک سبد پر از شکوفه های بهاری تقدیم به شما

 

مطالبی رو توی مجله موفقیت خوندم شکه ای از اونو براتون

مینویسم شاید بد نباشه شما هم بخونین

 

 

اتفاقات ساده اما ارزشمند هست طوری که میتونه یه حس

رضایت بخش به ما هدیه کنه !

 

دلخوشی یعنی رضایتمندی .

 

راستی چرا برای لذت بردن از زندگی – گاهی خودمونو

دربند خیال و رویاهای دوردست میکنیم ؟

 

بیاین از خودمون بپرسیم چه چیزهائی رو با امکانات

موجود میشه تغییر داد و بهتر کرد !

 

شاید اولین تغییر باید در حسمون رخ بده .

 

چرا وقتی میشه از شنیدن صدای یه دوست شعف رو

دوباره زنده کرد گاهی درگیر تکرار و دربند عادت

اسیر میشیم ؟

 

شکوه زندگی فراتر از اونه که در تکرار خلاصه بشه .

 

یادمون باشه ایجاد تغییر همیشه به معنای هزینه های مادی نیست .

 

گاهی حتی یه لبخند میتونه چهره ای رو آسمونی کنه !

 

حتی تغییر آهنگ کلام میتونه احساسی نو هدیه کنه .

 

در سختیها جستجوی نکات مثبت میتونه تحمل دشواریها رو هموار کنه .

حتی در دشوارترین شرایط به یاد داشتن حضور و 

 حمایت یکی اونم کسی که بیشتر از همه دوستمون 

 داره - خیلی بزرگه و خیلی هم مهربونه(خــــــــــــــــــــــــدا)

بزرگترین دلخوشیه .

 

گاهی اوقات صبر میتونه یه اسطوره بسازه !!!

 

وقتی یه تشکر پرمهر میتونه دلی رو گرم کنه –

وقتی یه دلداری صمیمانه میتونه یخ غصه ای رو

 ذوب کنه وقتی حتی فقط یه قدم زدن صبحگاهی

میتونه برای کم کردن فاصله دو همراه صمیمیتها رو

مضاعف کنه از دست دادن دقایق و لحظه ها در

اندیشه نداشته ها چقدر جبران ناپذیره .

 

وقتی گاهی فقط یه همدردی میتونه سنگینی بار غصه ای رو 

 سبک تر کنه – چرا برای پیدا کردن دلخوشی راه دوری می ریم؟

 

وقتی به یاد داشتن یه مناسبت و یه تبریک صمیمانه

راه نزدیکی برای تجربه صمیمیت هاست چرا برای درک

 لذت شیرین و بی مثل صمیمیتها به روی واضحات چشم بستیم ؟

 

چرا قالبهای تکراری- ما رو در چرخه تکرار – طوری غافل

کرده که دقت نگاهمون خواب آلود و بی توجه شده ؟

 

بیاین توی سال نو یه تغییر و تکونی به خودمون بدیم –

میدونی به چی فکر میکنم ؟

 

به اینکه نمیخوام اول سالی توی سال کهنه پیش جا مونده باشم

و من امسالی با من پارسالی یکی باشه و از زندگی جا بمونم .

 

از چشام میخوام به همه چیز دقیقتر نگاه کنه تا حتی

دلخوشیهای کوچیک هم از دیدشون جا نمونه .

 

از همون لحظه ای که در جستجوی دلخوشی به

دور و برم دقت کردم – حتی هوای بهار –

یک دنیا خوشبختی به مشامم هدیه شد .

 

خوشبختی مثل یه پروانه ای که وقتی دنبالش میدوی –

پرواز میکنه – اما وقتی می ایستی میاد روی سرت هم میشینه .

 

من از صمیم قلب واسه همه آرزوی یه دنیا پروانه دارم !

 

 

بهترین روش تشکر از چیزهای خوبی که داری –

استفاده کردن از اوناست

بهترین راه قدر دانی از عشق بیان آن در تمام لحظات زندگی هست .

 

وقت – افکار – حضور و احساست رو به افرادی که دوست داری

اختصاص بده زیرا اونا هدایای ارزشمندی هستند .

 

بهترین راه قدر دانی از زندگی استفاده از آنست –

تو هر روز فرصت داری تا زندگی با معنا و

هدفمندی رو داشته باشی –

هر روز این فرصت رو داری که از لطف و صفائی

که دنیای تو رو پر میکنه استفاده ببری !

 

هر چی بیشتر قدردان این خوبیها باشی آنها بیشتر رشد خواهند کرد .

 

با آرزوی بهترین آرزوها برای شما

 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i شادکامی

چهارشنبه 86/1/22 ساعت 8:25 صبح

 
 سلام
سلامی به همراه یک سبد پر از شکوفه های بهاری تقدیم به همه شما عزیزان

 

در روزهای آغازین سال جدید هر روز صبحگاهان که به خورشید سلام می‌دادم با خودم زمزمه می‌کردم پروردگارم را سپاس از این که روزی تازه به من هدیه داده و تلاشم این بود که اوقاتم را به شاهکاری بی‌همتا تبدیل کنم . چرا که این قانون بزرگ زندگی است که اگر از پذیرفتن هر چیزی جز بهترین‌ها امتناع کنیم، اغلب اوقات آن را به دست می‌آوریم.
 
و اما بعد ...
 
نازنین دوستانم!
خیلی از ما در لحظات تحویل سال با ناشناختنی مهربان راز و نیازی عاشقانه داشتیم و برای ایجاد تغییرات مثبت در زندگی‌مان عهد و پیمان بستیم.
به همین سادگی یکماه گذشت ...
امیدوارم اولین گام را به سوی آرمان‌هایتان برداشته باشید، چرا که اعتقاد دارم اولین قدم، مهم‌ترین گام به سوی موفقیت است.
 
عزیزان شکسپیر می‌گوید:
عمل، شیوایی بیان است و زمانی اعتبار ما در هستی روبه فزونی می‌رود که کلام ما به عمل تبدیل شود.
 
ایمان بیاورید وقتی آرمانی در ذهنتان می‌درخشد و در برابر کاینات اعلام آمادگی کنیم تمام فرشتگان جهان دست به دست هم می‌دهند تا خواسته‌ها را به ثمر برسانند.
امروز روز کشف وجودمان است تا با خود خودی‌مان به عنوان انسانی قدرتمند رو در رو شدیم و کار تازه‌ای کنیم و یادمان باشد .... هر آن‌چه از نظر شما مانع بزرگی است در حقیقت چالشی بی‌نظیر است که به راحتی می‌توان از عهده آن برآیید و لذت این مبارزه را نوش‌‌جان کنید.
 
 
جان استوارت میل می‌گوید:
قدرت یک فرد با ایمان بیشتر از 99 فرد علاقه‌مند است. پس بیایید شور و عشق درونمان را به ایمان مبدل ساخته و با تمام قوا به سوی آرمان‌هایمان گامی بزرگ برداریم.
 
باید دست به اعمالی بزنیم که بیشترین احتمال ایجاد نتیجه‌ای را خواهانش هستیم و به وجود آورد. و آن قدر راهمان را تغییر دهیم و آن را اصلاح کنیم که آن‌چه را در جست‌وجویش هستیم به دست آوریم.
دوستان من!
اگر می‌خواهید به همه آرزوهایتان برسید باید به موفقیت همانند یک جریان مداوم، یک عادت ذهنی و یک شیوه و روش زندگی بیندیشیم.
در پایان با دعایی زیبا سالی پر برکت را برای همه شما آرزو می‌کنم.
 
چه دعایی بهتر از این:
 
خنده‌ات از ته دل
گریه‌ات از سر شوق
نبود هیچ غروبت غمناک
شیرینی زندگی گوارای وجودتان

 

                                  با آرزوی بهترین آرزوها برای شما دوستان عزیز

 

                                                  

نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i چند سال دارید؟

پنج شنبه 85/12/24 ساعت 8:43 صبح

 

سلام

سلامی به زیبائی تمام زیبائی ها و به رسم عشق و دوستی

سلامی به همراه یک سبد پر از شکوفه های بهاری تقدیم به شما 

 

بهار داره از راه میرسه با کلی زیبائی و امید

 

پیشاپیش فرارسیدن نوروز باستانی را به شما تبریک میگم و ایام

خوشی را برایتان آرزو دارم . به امید روزها و سالهای بهتر !

 

میدونید :

 

خوشبختی نامه ای نیست که یک روز نـــــــامه رسانی زنگ

در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد .

 

خوشبختی را همچون هاله ای از رمز و راز فرو نبریم که خود درمانده

از شناختنش شویم .

 

خوشبختی را تابع لوازم و شرایط بسیار دشوار و اصول و قوانیـــن

بسیار پیچیده  ادراک ناپذیر ندانیم تا چیزی ممکن الوصول  به ناممکن

ابدی  تبدیل شود .

 

خوشبختی را چنان تعریف نکنیم که گوئی سیمرغی باید تا آن را از قله

قافــی بیاورد !

 

خوشبختی عطر مختصر تفاهم است ....

 

دوستان میتونم یه سوال ازتون بپرسم ؟

چند سال دارید ؟

برای پاسخ به این سوال میتوانید به شناسنامه خود مراجعه کنید و پاسخ دهید

امــــا سوال مهمتری از شما میپرسم :

چند سال زندگی کرده اید؟

چقدر از زندگی خود لذت برده اید ؟

 

لحظاتی را به سوالهای بالا فکر کنید .

 

در دنیای امروز با چند نوع سن روبرو هستیم :

 

 1 - سن تقویمی یا شناسنامه ای که مشخص است .

 2 – سن عقلی یا هوشی که با مراجعه به ذهن خود و یا گرفتن یک

تست ساده هوش و یا دقت به رفتار خود میتوان آنرا نیز دریافت.

مرد 55 ساله ای را میشناسم که هنوز وقتی با همسرش بحث میکند ,

قهـر کرده و به خانه مادرش میرود . میگویند سن عقـلی این آقا روی

 7 تا 12 سال مانده است .

 3 – سن احساسی که به نظر من مهمترین سن است و به نوع رفتارما

بــــا خود,دیگران , حادثه ها و .... بستگی دارد .

 

انسانهای بزرگی که وقتی برف میبارد چون کودکان شوق بــــــازی در

وجودشان شعله میزند و یا وقتی با سختی و ناملایماتی روبرو می شوند

با انرژی و قدرت مقاوت میکنند,گاهی حتی در حضور محرم دردآشنائی

اشک میریزند ,از های های گریستن آرام میشوند و از خندیدن و عاشق

شدن باکــــی ندارند و در دل همه اتفاقات , بدنبال آموختن درس تازه ای

هستند .

 

باور کنید برای خوشبخت بودن بهانه های زیادی داریم , فقـــط کافیست

چشمانمان را برای دیدن  و گوشهایمان را برای شنیدن بگشائیم .

خوشا به حال کسانی که از همین بهانه های ساده زندگی شروع کرده و

خوشبختی را درون لحظات و ثانیه ها جستجو میکنند .

 

دوست من , تو خوشبختی !

تو روح و وجود داری که میتوانی خوشبختی را به خودت تقدیم کنی ,تو

زنده ای پس زندگی کن !

 

و من امسال هم روز تولدم (بیست و ششم اسفند) طبق رســـم چند ساله

گوشه ای مینشینم و بشکنی میزنم و گذر یک ســـال از عمرم را به تماشا

می نشینم و فکر میکنم :  

 

چند روز از این سال را واقعا زنده بوده ام و زندگی کرده ام ؟

چند روز را عاشق بوده ام ؟

و در چند روز عمرم  بهانه ای برای خوشبختی پیدا نکرده ام , بلکـــــــه

بهانه ای فراهم کردم و از خوشبختی لذت برده ام ؟...

 

تو نیز از همین امروز میتوانی زنده باشی و زندگی کنی .

تولدت مبارک!

 


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

دوشنبه 85/9/20 ساعت 7:45 صبح

 

سلام

سلامی به رسم عشق و دوستی

امروز یه داستان کوتاهی رو یه جا خوندم و گفتم نظر شما دوستان عزیز را هم به اون جلب کنم :

دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.
این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد(( همه امور
بدان گونه که می نمایند، نیستند!))
شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نوازرفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود
را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟
خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد!
فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار
حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم.
دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم!
همه امور به دان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم.
پس به گوش باشید شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها
باشند که به دیدار اعمال تو آمدهاند!
 

نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i مائده های زمینی

چهارشنبه 85/9/8 ساعت 9:15 صبح

 

سلام

سلامی با عشق به عطر گلهای محمدی

آرزو مکن که خدا را در جائی جز همه جا بیابی !

 

هر مخلوقی نشانی از خداست و هیچ مخلوقی او را هویدا نمیسازد , همان دم که مخلوقی نظر ما را به خویشتن منحصر کند , ما را از خدا برمیگرداند .

 

ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد , دریغا که نمیدانیم همچنان که در انتظار او به سر میبریم , به کدام درگاه نیاز آوریم .

سرانجام اینطور نیز می گوئیم که او در همه جا هست ! هر جا و  _ نایافتنی است !

 

به هر کجا بروی جز خدا چیزی را دیدار نمیتوانی کرد . خدا همانست

که پیش روی ماست .

 

   ایکاش "عظمت" در نگاه تو باشد , نه در چیزی که به آن مینگری !

 

من شوق را به تو خواهم آموخت  ,  اعمال ما به ما وابسته است  , همچنان که درخشندگی به فسفر .

درست است که اعمالمان ما را میسوزاند ولی تابندگی ما از همین

است و اگر روح ما ارزش چیزی را داشته ,

   دلیل بر آن است که سخت تر از دیگران سوخته است .

 

برای من "خواندن" اینکه شنهای ساحل نرم است کافی نیست , میخواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند !

 

معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد , برای من بیهوده است .

هرگز در این جهان چیزی ندیده ام که حتی اندکی زیبا باشد  ,  مگر

آنکه فورا آرزو کرده ام تا همه مهر من آن را در بر گیرد .

 

بخشی از کتاب مائده های زمینی اثر معروف آندره ژید نویسنده بزرگ فرانسوی ترجمه پرویز داریوش و جلال آل احمد  

 

 

 

 

در آن نفس که بمیرم ,  در آرزوی تو باشم                  

بدان امید دهم جان , که خاک کوی تو باشم

 

به وقت صبح قیامت که دسر ز خاک برآرم                  

به گفتگوی تو خیزم , به جستجوی تو باشم

 

به مجمعی که در آیند شاهدان دو عالم        

نظر به سوی تو دارم , غلام روی تو باشم

 

حدیث روضه  نگویم , گل بهشت نبویم               

جمال حور نجویم , دوان به سوی تو باشم

 

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم                             

به خواب عافیت , آنگه به بوی موی تو باشم

 

می بهشت ننوشم ز جام ساقی رضوان                

مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم

 

هزار بادیه سهل است , با وجود تو رفتن                   

اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

با آرزوی بهترین آرزوها برای شما دوستان


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

i خدایا تو بگو

سه شنبه 85/7/11 ساعت 7:29 عصر

 

خدایا تو بگو من چطور فقط عاشق توباشم

بگو چطور اسیر این دنیای مادی نشم

از عشق تو دم میزنم ولی هزاران بار دور ازتو هستم

عاشق تو خودش را درگیر دنیا نمی کنه

عاشق تو فقط تورا می بینه وابسته به قراردادهای دنیایی نیست

عاشق تو غمگین نیست از نارسایی های مادی ،

تورا دارد و بس و سیراب سیراب ازهمه چیز

اخه من کجا اینچنینم

دوست دارم تورا ،دوست دارم عاشق واقعی باشم

ولی همچنان سرگردانم اسیر مسائل مادی هستم دم از عشق تو می زنم

ولی تا یه مشکلی پیش میاد کم میارم کسی نیست کمک کنه احسای تنهای

میکنم

یادم میره تو کس بی کسونی تو همه کس منی کسی که تورا داشته باشه

دیگه احتیاج به هیچ کس نداره

ای خدا فقط تو هستی وبس تنها تو حقیقتی هر چیزی غیر از تو عاری از حقیقته


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()

<      1   2   3   4   5   >>   >

i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 کلمات از نگاه دیگر
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
35960

:: بازدیدهای امروز::
2


:: بازدیدهای دیروز::
11


:: درباره خودم ::

قطره ای از دریا

:: لینک به وبلاگ ::

قطره ای از دریا

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

مهران
مستی من

:: آرشیو ::

آرشیو دو
آرشیو یک
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::